بلشرلغتنامه دهخدابلشر. [ ب ِ ش ِ ] (اِ) اشق ، که گیاهی است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اشق شود.
بلگشیرلغتنامه دهخدابلگشیر. [ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو، بخش قیدار، شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 579 تن . آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آن غلات و بنشن و قلمستان است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
بیلاسپورلغتنامه دهخدابیلاسپور. (اِخ ) ایالت شمال غربی هند در هیمالیای غربی است . 127566 تن سکنه دارد. در 1954 م . جزء هیماچال پرادش گردید. طرح بستن سدی بر روی رود ساتلج قرار است در اینجا اجرا شود. (از دائرة المعارف فارسی ).
بالاسرلغتنامه دهخدابالاسر. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) برتر یا دورتراز آن جانب که سر قرار دارد (در قبر). مقابل پائین پا: او را بالاسر فلان دفن کردم . || (در حالت اضافی ) روی سر. فراز سر. || بر بالین .
بالاسورلغتنامه دهخدابالاسور. (اِخ ) نام قصبه ای از ایالت کلکته ٔ هندوستان که قریب 19 هزار سکنه دارد و مرکز صنایع کشتی سازی است . این شهر تا سال 1803 م . در تصرف پرتقالی ها بود. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج <span class="hl" dir
اشقلغتنامه دهخدااشق . [ اُش ْ ش َ / اُ ش َ / اَش َ ] (معرب ، اِ) (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را نافع است و بعضی گویند جوهری است معدنی که آنرا بعربی لزاق الذهب خوانند و