بلعةلغتنامه دهخدابلعة. [ ب ُ ع َ ](ع اِ) سوراخ بکره و چرخ چاه . (منتهی الارب ). سوراخ آسیا. (از اقرب الموارد). ج ، بُلَع. (منتهی الارب ).
بلعةلغتنامه دهخدابلعة. [ ب ُ ل َ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ). شخص اکول . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). بُلَع. بَولَع. پرخور. گلوبند. شکم بنده .
بلهةلغتنامه دهخدابلهة. [ ] (اِخ ) مؤنث بلهان . کنیزک راحیل بود که دان و نفتالی را برای یعقوب تولید نمود. (قاموس کتاب مقدس ).
بلحةلغتنامه دهخدابلحة. [ ب َ ح َ ] (ع اِ) اِست و دبر، و به جیم معجم افصح است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به بلجه شود.
بلحةلغتنامه دهخدابلحة. [ ب َ ل َ ح َ ] (ع اِ) واحد بَلَح ، یعنی یک غوره ٔ خرما. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، بَلَحات . (ناظم الاطباء). رجوع به بَلَح شود.
بلحیةلغتنامه دهخدابلحیة. [ ب َ ل َ حی ی َ ] (ع اِ) بوی خوش و عطری که در آن بلح آمیخته باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلحیات شود.
بله بله چیلغتنامه دهخدابله بله چی . [ ب َ ل ِ ب َ ل ِ ] (اِ مرکب ) آنکه از روی خوش آمد و تملق هر کار و گفته ای را تصدیق کند. آقابلی چی . رجوع به بلی چی شود.
بلعلغتنامه دهخدابلع. [ ب ُ ل َ ] (ع ص ) مردبسیارخوار. پرخور. اکول . || (اِ) ج ِ بُلعة. (منتهی الارب ). سوراخ بکره . و رجوع به بلعة شود.
بالةلغتنامه دهخدابالة. [ ] (اِخ ) شهری است در یهودیه که در یوشع بلهه و بلعه خوانده شده است و آن دیرالبلح می باشد که نزدیکی غزء واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
مبلعةلغتنامه دهخدامبلعة. [ م ُ ل َ ع َ ] (ع ص ) چاهی که از تک تا به لب بانورد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از ذیل اقرب الموارد).