بنگشلغتنامه دهخدابنگش . [ ب َ گ ِ ] (اِ) لفظی است که آنرا بعربی بلع میگویند. (برهان ) (آنندراج ). بلع. (ناظم الاطباء). بلع. فروبردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگشتن شود.
بنگشلغتنامه دهخدابنگش . [ ب َ گ ِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ماوراءالنهر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (آنندراج ) (از برهان ). نام ملکی است قریب کشمیر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (غیاث ).
بینشلغتنامه دهخدابینش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دیدن . قدرت دید. بینائی . بصارت . (از آنندراج ) : من رسالات و دواوین و کتب سوخته ام دیده ٔ بینش این حال ضرر بگشائید. خاقانی .هرگاه که بینش تو گردد بکمال کوری خود آن زمان توانی
بنزلغتنامه دهخدابنز. [ ب ِ ] (اِخ ) کارل . (1844-1929 م .) آلمانی بنتس . مهندس و اتومبیل ساز آلمانی . از اولین کسانی بود که وسیله ٔ نقلیه ٔ موتوری ساخت . اختراع دیفرانسیل به او منسوب است . شرکت بنز را در ماتهایم تأسیس کرد.
بنشلغتنامه دهخدابنش . [ ب ِ ن ِ ] (اِخ ) ادوارد. سیاستمدار چکوسلواکی که در سال 1884 م . در کوچلانی متولد گردید. ابتدا وزیر امور خارجه و سپس در سالهای 1935 - 1938 م . رئیس جمهور شد. وی رهبر ح
بنیزلغتنامه دهخدابنیز. [ ب ِ ](ق مرکب ) دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) : خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز. شاکر بخاری .نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه او را از این اندهی بود نیز. <p class="author
بنگشتنلغتنامه دهخدابنگشتن . [ ب ُ گ َ ت َ ] (مص ) بلع کردن و ناجاویده فروبردن . (برهان ). بلع کردن که بفارسی اوباریدن گویند. یعنی ناخائیده فروبردن . (آنندراج ). ناجاویده فروبردن . و آنرا اوباریدن گویند و بتازی بلع خوانند. (جهانگیری ).
بنگشیدنلغتنامه دهخدابنگشیدن . [ ب ُ گ ُ دَ ] (مص ) بلعیدن و ناجاویده فروبردن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ).
احمدخانلغتنامه دهخدااحمدخان . [ اَ م َ ] (اِخ ) بنگش بن محمدخان بنگش . وی یکی از خواتین فرخ آباد هندوستان بود و از 1163 تا1185 هَ . ق . یعنی مدت 22 سال در آنجا حکومت راند. (قاموس الاعلام ). ابوا
بنکشیدنلغتنامه دهخدابنکشیدن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص ) بلع کردن و ناجاویده از حلق فروبردن . (ناظم الاطباء). بنگشتن . بنگشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگش و بنگشتن شود.
بلعلغتنامه دهخدابلع. [ ب َ ] (ع مص ) فروبردن از حلق . (از منتهی الارب ). فروخوردن . (دهار). فروواریدن . (المصادر زوزنی ).فروبردن چیزی را به گلو. (غیاث ) (آنندراج ). فروبردن چیزی را از راه گلو به داخل شکم بدون جویدن . (از اقرب الموارد). ابتلاع . فرودادن . بلعیدن . بلع کردن . اوباردن . اوبارید
بنگشتنلغتنامه دهخدابنگشتن . [ ب ُ گ َ ت َ ] (مص ) بلع کردن و ناجاویده فروبردن . (برهان ). بلع کردن که بفارسی اوباریدن گویند. یعنی ناخائیده فروبردن . (آنندراج ). ناجاویده فروبردن . و آنرا اوباریدن گویند و بتازی بلع خوانند. (جهانگیری ).
بنگشیدنلغتنامه دهخدابنگشیدن . [ ب ُ گ ُ دَ ] (مص ) بلعیدن و ناجاویده فروبردن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ).