بهارنگیلغتنامه دهخدابهارنگی . [ ب َ رَ ] (هندی ، اِ) دوای هندیست . (الفاظ الادویه ). اسم هندی برنگ ، سفید است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به برنگ شود.
بهارینیلغتنامه دهخدابهارینی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بهارین ، و بهارین دهی است به مرو و از اینجاست رقادبن ابراهیم بهارینی . (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
بحارینلغتنامه دهخدابحارین . [ ب َ رِ ] (ع اِ) تندخوئی به طور تناوب . (ناظم الاطباء). اما در دیگر فرهنگها دیده نشد.
بهارچینواژهنامه آزاد[ ب َرِ ] (اِخ ) جایی که در افسانه ها بمنزله ٔ بهشت روی زمین است . بهشت گنگ . و آن بدست عده ای از ایرانیان در وسط خاک توران در طرف شمال سیر دریا (سیحون ) برپا شده بود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بهشت گنگ شود.
بهارانلغتنامه دهخدابهاران . [ ب َ ] (اِ مرکب ) هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج ). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین ) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان . فردوسی .خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
بهارانفرهنگ فارسی عمید۱. بهار؛ فصل بهار.۲. هنگام بهار؛ در وقت بهار: ◻︎ درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بیبرگ ماند (سعدی: ۱۵۷).