بهدارلغتنامه دهخدابهدار. [ ب ِ ] (نف مرکب ) نیکودارنده . || مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی قرا و قصبات است . (فرهنگ فارسی معین ).
بهدارفرهنگ فارسی عمیدمٲمور ادارۀ بهداری که وظیفهاش رسیدگی به امور بهداشتی مردم، بهویژه روستاییان است.
بهدارفرهنگ فارسی معین(بِ) (ص فا.) مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی روستا و قصبات است .
بیحضورلغتنامه دهخدابیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (نا
بیحضور شدنلغتنامه دهخدابیحضور شدن . [ ح ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار شدن . (غیاث ) (آنندراج ) : یار عاشق شده ست درمان چیست عیسی آنجا که بیحضور شود. شفایی (از آنندراج ).|| بی نماز شدن . (غیاث ) (آنندراج ). || مضطرب و آزرده شدن . (ناظم الاط
بهادارلغتنامه دهخدابهادار. [ ب َ ] (نف مرکب ) دارای قیمت . قیمتی . (فرهنگ فارسی معین ).- اوراق بهادار ؛ اوراقی که نماینده ٔ سرمایه های مولد بهره و درآمد است و این اوراق بمنظور بکار انداختن سرمایه و جلب منفعت ، خرید و فروش میشود، مانند سهام شرکتها و اسناد قرضه ٔ دولتی
بهداریلغتنامه دهخدابهداری . [ ب ِ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به اموربهداشت و صحت مردم است . صحیه . (فرهنگ فارسی معین ). اداره ای که برای مواظبت بهداشت مردم تأسیس شده است .این کلمه بجای صحیه اختیار شده است . (فرهنگستان ).
بهداریفرهنگ فارسی معین( ~.) (حامص .) وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است .
بهداریلغتنامه دهخدابهداری . [ ب ِ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به اموربهداشت و صحت مردم است . صحیه . (فرهنگ فارسی معین ). اداره ای که برای مواظبت بهداشت مردم تأسیس شده است .این کلمه بجای صحیه اختیار شده است . (فرهنگستان ).