بوریاپوشلغتنامه دهخدابوریاپوش . (نف مرکب ) کنایه از غایت مفلسی و نکبتی که برای پوشیدن ، غیر بوریا نداشته باشد. (آنندراج ). کسی که از هر جهت بیچاره و بی نوا باشد. (ناظم الاطباء) : هوس آتشین رخی داردهر کجا رند و بوریاپوشی است .وحید (از آنندراج )
باروشلغتنامه دهخداباروش . (اِخ ) پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م .)، وزیر ناپلئون سوم .
بارپوشلغتنامه دهخدابارپوش .(اِ مرکب ) جامه که بر بار پوشند تا از صدمت باران وآفتاب مصون ماند. || ظاهراً بالاپوش : و سواران بر عقب می آمدند و موضعی که جواز تعذرزیادت داشت بارپوشها می انداخت . (جهانگشای جوینی ).