بویناکلغتنامه دهخدابویناک . (ص مرکب ) دارای بوی بد. بدبو. متعفن . (فرهنگ فارسی معین ). عفن . متعفن . گنده . نتن . بدبوی : گوشت تو بویناک و زیانکار است . (کلیله و دمنه ).نمک در مردم آرد بوی پاکی تو با چندین نمک چون بویناکی . نظامی (خسروشیرین
بویناکانلغتنامه دهخدابویناکان . (ص مرکب ) آنکه بو کند و نشناسد، یعنی قوه ٔ شامه نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
بویناکانلغتنامه دهخدابویناکان . (ص مرکب ) آنکه بو کند و نشناسد، یعنی قوه ٔ شامه نداشته باشد. (ناظم الاطباء).