بله بله چیلغتنامه دهخدابله بله چی . [ ب َ ل ِ ب َ ل ِ ] (اِ مرکب ) آنکه از روی خوش آمد و تملق هر کار و گفته ای را تصدیق کند. آقابلی چی . رجوع به بلی چی شود.
چبچلهلغتنامه دهخداچبچله . [ چ َ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) لغزش . سر خوردن روی یخ . (فرهنگ شعوری ) : در همه جا او نشود در خله راست روان را نبود چبچله .(از فرهنگ شعوری ).
بیلهلغتنامه دهخدابیله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ) خشکی و جزیره ای میان دریا و رودخانه . پیله . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). زمین گشاده و خشک که میان دو شاخه آب بود. (شرفنامه ٔ منیری ). زمین خشک را گویند که در میان آب دریا و رودخانه واقع شود. (غیاث ) (از ان
بلعیلغتنامه دهخدابلعی . [ ب َ ] (اِ) نوعی عنبر ردی . (از یادداشت مرحوم دهخدا). از انواع بد عنبر باشد. رجوع به عنبر شود.
بلگهلغتنامه دهخدابلگه . [ ب َ گ َ / گ ِ ] (اِ) برگه . زردآلو و هلوی دو نیم شده و هسته در آورده و خشک کرده شده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به برگه شود.
باریک نالغتنامه دهخداباریک نا.(اِ مرکب ) باریک نای . سر یا نوک چیزی . قسمت باریک هر چیز. باریک نای چیزی ؛ قسمت باریک آن . الاسله ؛ باریک نای ساعد یا ارش . (از مهذب الاسماء). باریک نای پا؛ نازند. باریکنای دست ؛ قصبه .
ضيقدیکشنری عربی به فارسیتنگ , کم پهنا , باريک , دراز و باريک , محدود , باريک کردن , محدود کردن , کوته فکر
narrowدیکشنری انگلیسی به فارسیباریک، کم پهنا، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن، محدود، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق