بیقاریلغتنامه دهخدابیقاری . (اِخ ) ابوعمران موسی افلح بن خالدبن شریک البخاری . از معمرین و محدثین است و در جمادی الاَّخرسال 291 هَ . ق . درگذشته است . (از انساب سمعانی ).
بقاریلغتنامه دهخدابقاری . [ ب َق ْ قا ] (ص نسبی ) منسوبست به بقر که گاوداری را افاده میکند. (از سمعانی ).
بقاریلغتنامه دهخدابقاری .[ ب ُ را / ب ُق ْ قا را ] (ع اِ) بلا و بدبختی . (از ناظم الاطباء). بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). بلا. (آنندراج ). || دروغ صریح . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کذب . (اقرب الموارد).
بکاریلغتنامه دهخدابکاری . [ب َک ْ کا ] (ص نسبی ) نسبتی است به بنی البکار از بنی عامر. (از سمعانی ). || منسوب است به ابوحفص عباس عبداﷲبن محمدبن سلیمان بن بکار. (از سمعانی ).
bidedدیکشنری انگلیسی به فارسیاحتیاط، در جایی باقی ماندن، در انتظار ماندن، بکاری ادامه دادن، تحمل کردن، بخود هموار کردن، سکون کردن
bidesدیکشنری انگلیسی به فارسیبید، در جایی باقی ماندن، در انتظار ماندن، بکاری ادامه دادن، تحمل کردن، بخود هموار کردن، سکون کردن
ابقدیکشنری عربی به فارسیدر انتظار ماندن , درجايي باقي ماندن , بکاري ادامه دادن , تحمل کردن , بخود هموارکردن , نگهداشتن , برقرار داشتن , ماندن , باقيماندن , زنده ماندن , باقي بودن , بيشتر زنده بودن از , گذراندن , سپري کردن , طي کردن برزيستن
بکاریلغتنامه دهخدابکاری . [ب َک ْ کا ] (ص نسبی ) نسبتی است به بنی البکار از بنی عامر. (از سمعانی ). || منسوب است به ابوحفص عباس عبداﷲبن محمدبن سلیمان بن بکار. (از سمعانی ).
خرابکاریلغتنامه دهخداخرابکاری . [ خ َ ] (حامص مرکب ) اِفساد. (یادداشت بخط مؤلف ). عمل خرابکار. || در تداول عامه ، آلودن بستر یا زیر جامه . (یادداشت بخط مؤلف ).
چوبکاریلغتنامه دهخداچوبکاری . (حامص مرکب ) کسی را با چوب زدن . (فرهنگ نظام ). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن . (ناظم الاطباء). زدن با چوب . (یادداشت مؤلف ). عمل چوبکاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن : کی ز صندل به شود درد سرم ناصحا این
خوبکاریلغتنامه دهخداخوبکاری . (حامص مرکب ) نکورفتاری . نیکوکاری . نیک کرداری : همه جامه ٔ رزم بیرون کنیدهمه خوبکاری بافزون کنید. فردوسی .همه خوبکاری ز یزدان شناس وز او دار تا زنده باشی سپاس . فردوسی .
چربکاریلغتنامه دهخداچربکاری . [ چ َ ] (حامص مرکب ) دیزی پزی و کله پزی و مانند اینها. || (اِ مرکب ) محل این گونه اغذیه .
روبکاریلغتنامه دهخداروبکاری . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) پیشروی . || (اِ مرکب ) حجت و سند. (ناظم الاطباء).