بیدارهلغتنامه دهخدابیداره . [ رَ / رِ ] (ص ) ترسو و جبان . || آشفته شده از عشق . || (اِ) بیذاره . فریب و مکر و حیله . (ناظم الاطباء).
بیذارةلغتنامه دهخدابیذارة. [ ب َ رَ ] (ع ص ) بیذار. رجوع به بیذار شود: رجل هذره بذرة و هیذارة بیذارة؛ مرد بسیارگوی . (از لسان العرب ). یقال : فلان هیذارة بیذارة؛ ای مهذار مبذر. (اقرب الموارد). رجل بیذارة؛ مرد مبذز. (از لسان العرب ).
بدورهلغتنامه دهخدابدوره . [ ب َ رَ / رِ / ب َ وَ رَ / رِ ] (اِ) طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی بر
بذارةلغتنامه دهخدابذارة. [ ب َ رَ ] (ع مص ) فاش کننده ٔ راز گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بیدارهشلغتنامه دهخدابیدارهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) مخفف بیدارهوش . بیداردل . بیدارخاطر. بیدارمغز : که ایمن بود مردبیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش .نظامی .
بیدارهوشلغتنامه دهخدابیدارهوش . (ص مرکب ) هشیار. آگاه . کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. (ناظم الاطباء) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش . نظامی .سخنهای سقراط بیدارهوش پسند آمدی مرزبان را بگوش . <p c
بیدارهشلغتنامه دهخدابیدارهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) مخفف بیدارهوش . بیداردل . بیدارخاطر. بیدارمغز : که ایمن بود مردبیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش .نظامی .
بیدارهوشلغتنامه دهخدابیدارهوش . (ص مرکب ) هشیار. آگاه . کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. (ناظم الاطباء) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش . نظامی .سخنهای سقراط بیدارهوش پسند آمدی مرزبان را بگوش . <p c