بیرمقفرهنگ مترادف و متضاد۱. بینا، ناتوان، ضعیف، بیتابوتوان، شل، بیحال ≠ پرتوان ۲. رقیق، آبکی ۳. ناچیز
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام جد یحیی بن خالد برمکی ، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب ). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای بلند یافت در ندیمی و به عهد هشام بن عبدالملک مسلمان گشت و عقب و نسلش بسیار گشت همه خداوندان عقل و کفایت . (مجمل التو
برمکلغتنامه دهخدابرمک . [ ب َ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان زیرراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 122 تن . آب آن از رودخانه ٔ دالکی و محصول آن غلات و خرماست . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
برمکفرهنگ نامها(تلفظ: barmak) رئیس ، عنوان رئیس روحانی بودایی ؛ (در اعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان.
آل برمکلغتنامه دهخداآل برمک . [ ل ِ ب َ م َ ] (اِخ ) برامکه . خانواده ٔ جلیل و کریم ایرانی که در آغازعصر عباسی متصدی کارهای مهم دولت شده و درجات و منصبهای عالی از امارت و وزارت یافته اند. نسبت این خانواده به برمک نام است که گویند در بلخ میزیسته و ریاست بتکده ٔ نوبهار و حکومت بلخ داشته و در اواخر
سست شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ضعیفشدن، ناتوان گشتن، بیرمق شدن، کمزور شدن ۲. درماندن، واماندن، از کار افتادن ۳. دلسردشدن، مایوس شدن، نومید شدن ۴. مردد شدن، تردید داشتن ۵. کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن ۶. شل شدن، کند شدن
بیحالفرهنگ مترادف و متضاد۱. علیل، فرتوت، ناتوان ≠ توانمند ۲. بیحس، بیرمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته ۳. ضعیف، عاجز ≠ توانمند، قوی ۴. تنآسا، تنبل، تنپرور ≠ کوشا ۵. مدهوش ۶. بیذوق ≠ باذوق، ذوقمند ۷. افسرده، بیدماغ، کسل ≠ پرشور ۸. بیاراده، بیعرضه، چلمن