بیرگلغتنامه دهخدابیرگ . (اِخ ) رشته کوه جنوب شرقی ایران در بلوچستان در شمال شرقی ایرانشهر. امتدادش از شمال غربی تا جنوب شرقی است و ارتفاعش به 2740 متر میرسد. (دایرة المعارف فارسی ).
قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
بارگُنجـ دوبهبَرcontainer barge carrierواژههای مصوب فرهنگستانکشتیای که برای حمل همزمان دوبه و بارگُنج طراحی و ساخته شده است
بری بریفرهنگ فارسی عمیدبیماریای که بر اثر کمبود ویتامین B در بدن بروز میکند و عوارض آن عبارت است از اختلالات قلبی، التهاب اعصاب، و لاغری.
بیرگانلغتنامه دهخدابیرگان . (اِخ ) نام دهستان بخش شوراب شهرستان شهرکرد است و دارای 9 آبادی و 1670 تن سکنه است . (از دایرة المعارف فارسی ).
بیرگندلغتنامه دهخدابیرگند. [ گ َ ] (اِخ ) بیرجند. شهری واقع در شرق خراسان که معرب آن بیرجند است : قطعه ٔ دیگر از آن بنده برددر نشابور آن پلید بدسیرخواند بر ترشیزیان و یکمنی زعفران بیرگندی کرد جر. پوربهای جامی (از انجمن آرا).ر
بیرگوئیلغتنامه دهخدابیرگوئی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
بیعارفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنآسا، تنپرور، کاهل ≠ کاری، کوشا، زرنگ ۲. تنلش، سستعنصر ۳. پست، بیآزرم، بیحمیت، بیشرم ≠ باآزرم ۴. بیحیا، بیغیرت، بیرگ، لش ≠ غیرتمند
بی غملغتنامه دهخدابی غم . [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غم ) آنکه غم نداشته باشد. (آنندراج ). بی رنج . بدون اندوه . عاری از حزن و ملامت . (ناظم الاطباء). بی اندوه . بدون غصه . خلی . سالی . (یادداشت مؤلف ) : بدو گفت دانی که کس در جهان ندارد دل بی غم اندر نهان .<br
ایرانلغتنامه دهخداایران . (اِخ ) پهلوی ، «اِران » . به کشور ایران در عهد ساسانی «اران شتر» میگفتند. در عصر هخامنشی ایی ریا نام قوم ایرانی بود و این کلمه را نام قوم اُسِّت ِ قفقاز بصور «ایرون »، «ایرو» و «ایر» بخود اطلاق کرده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمات آریا، آریائیان و ایران و امثال آن
بیرگانلغتنامه دهخدابیرگان . (اِخ ) نام دهستان بخش شوراب شهرستان شهرکرد است و دارای 9 آبادی و 1670 تن سکنه است . (از دایرة المعارف فارسی ).
بیرگندلغتنامه دهخدابیرگند. [ گ َ ] (اِخ ) بیرجند. شهری واقع در شرق خراسان که معرب آن بیرجند است : قطعه ٔ دیگر از آن بنده برددر نشابور آن پلید بدسیرخواند بر ترشیزیان و یکمنی زعفران بیرگندی کرد جر. پوربهای جامی (از انجمن آرا).ر
بیرگوئیلغتنامه دهخدابیرگوئی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).