بیرین کردنلغتنامه دهخدابیرین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریز کردن . چیدن . بریدن پشم گوسفند و موی بز و امثال آن . (یادداشت مؤلف ).
یاتاقان بیرونیoutboard bearingواژههای مصوب فرهنگستانیاتاقانی که در سمت خارجی چرخ بر روی محور نصب میشود
طیفشناسی باریونهاbaryon spectroscopyواژههای مصوب فرهنگستانشناسایی ترازهای انرژی ذرههای باریون با تعیین طیف آنها
یبرینلغتنامه دهخدایبرین . [ ی َ ] (اِخ ) ریگستانی است نزدیک یمامه که اطراف آن معلوم نیست . و آن راابرین نیز نامند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
برینلغتنامه دهخدابرین . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 395 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
پشم چینلغتنامه دهخداپشم چین . [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه بیرین کند. آنکه پشم اغنام و جز آن بُرَد. || (اِ مرکب ) افزاری که بدان پشم تن حیوانات ببرند.
فریز کردنلغتنامه دهخدافریز کردن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرین کردن و چیدن پشم گوسفند و بز و امثال آن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فریز شود.
بیرینلغتنامه دهخدابیرین . (اِخ ) نام قریه ای است از قرای حمص که خالدبن خلی در سال 65 هَ . ق . نعمان بن بشیر انصاری را که از پیروان زبیر بود بدان جا بقتل رسانید. (از معجم البلدان ).
اجتزازلغتنامه دهخدااجتزاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جَزّ. (زوزنی ). بریدن پشم . فریز کردن (موی ). بیرین کردن : اجتزّ الشعر. (منتهی الارب ). || بریدن و درودن . اِجدزاز. یقال : اجتززت الشیح َ و اجدززته ؛ اذاجززته . (منتهی الارب ). || بدرو آمدن کشت .
بیرینلغتنامه دهخدابیرین . (اِخ ) نام قریه ای است از قرای حمص که خالدبن خلی در سال 65 هَ . ق . نعمان بن بشیر انصاری را که از پیروان زبیر بود بدان جا بقتل رسانید. (از معجم البلدان ).
بیرینلغتنامه دهخدابیرین . (اِخ ) نام قریه ای است از قرای حمص که خالدبن خلی در سال 65 هَ . ق . نعمان بن بشیر انصاری را که از پیروان زبیر بود بدان جا بقتل رسانید. (از معجم البلدان ).