بیسیرتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیآبرو، بیعرض، بدنام، بیناموس، رسوا، نانجیب ≠ نجیب، آبرومند ۲. فاجر، فاسق
بصیرتفرهنگ فارسی عمید۱. بینش؛ بینایی.۲. [مجاز] دانایی.۳. [مجاز] زیرکی.۴. (اسم) [مجاز] عقل.۵. (اسم) [مجاز] شاهد؛ حجت.
بشرطلغتنامه دهخدابشرط.[ ب ِ ش َ ] (ق مرکب ) با عهد و پیمان . (از ناظم الاطباء). || مشروط.- بشرط کارد خریدن ، خربزه و هندوانه را ؛ بشرط بریدن خریدن . رسم است که خربزه یا هندوانه را از جهت امتحان پختگی آن بشرط کارد میخرند و قاشی از وی تراشیده می گیرند و آن کنایه از ک
بشریتلغتنامه دهخدابشریت . [ ب َ ش َ ری ی َ ] (اِ) (مص جعلی ، اِ مص ) انسانیت . (ناظم الاطباء). مردمی : کمترین درجه اندر صحو رؤیت بازماندگی بشریت بود. (کشف المحجوب ص 233).گفتم : ز وادی بشریت توان گذشت گفتا: توان اگر نبود مرکبت ج
بشگردلغتنامه دهخدابشگرد. [ ب ِ گ َ ] (اِ) شکاری . (از برهان ). صیاد. شکارچی . (ناظم الاطباء). || شکارگاه . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ). || شکار. (برهان ). صید و شکار. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ).