بیقدرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیارزش، غیرمهم، کمارزش، کمبها ۲. بیعزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل ≠ ارزشمند
بقدرلغتنامه دهخدابقدر. [ ب ِ ق َ رِ ] (ق مرکب ) بملاحظه و به اندازه و بحسب و موافق . (ناظم الاطباء). همواره لازم الاضافه است : بقدر بردنم نه بار بر من منه بیش از کشش تیمار برمن . نظامی .- بقدر احتیاج ؛ برحس
غنتللغتنامه دهخداغنتل . [ غ َ ت َ ] (ع ص ) گمنام . بیقدر. (منتهی الارب ). خامل . (اقرب الموارد). گمنام و بیقدر. || ام غنتل ؛ کفتار. (آنندراج ) (اقرب الموارد).
disparagedدیکشنری انگلیسی به فارسیناسازگار، بی اعتبار کردن، کم گرفتن، بیقدر کردن، پست کردن، انکار فضیلت چیزی را کردن
disparagesدیکشنری انگلیسی به فارسیناسزاگویی، بی اعتبار کردن، کم گرفتن، بیقدر کردن، پست کردن، انکار فضیلت چیزی را کردن