خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تابان
/tābān/
معنی
۱. تابنده؛ درخشان؛ روشن؛ روشناییدهنده.
۲. (بن مضارع تاباندن) = تاباندن۱
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. براق، تابنده، تابناک، درخشنده، درخشان، رخشان، رخشنده، روشن، فروزان، لامع، متجلی، مشعشع، مضیء، منیر ≠ بینور، تاریک، مستنیر
۲. تاوان، خسارت، غرامت، مغرم
فعل
بن گذشته: تاباند
بن حال: تابان
دیکشنری
agleam, bright, flashy, lustrous, shining, shiny
-
جستوجوی دقیق
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (اِ) تاوان [ تبدیل «واو» به «ب » ]. غرامت : هابیل گفت مرا در این تابان نیست . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 136).
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (اِخ ) امیرعبد الحی دهلوی . یکی از امراء و شعرای هندوستان است ، در عصر محمد شاه می زیسته ، غزلیاتش در زمان او بسیار مشهور بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
تابان
فرهنگ نامها
(تلفظ: tābān) دارای نور و روشنی ، درخشان ، روشن .
-
تابان
واژگان مترادف و متضاد
۱. براق، تابنده، تابناک، درخشنده، درخشان، رخشان، رخشنده، روشن، فروزان، لامع، متجلی، مشعشع، مضیء، منیر ≠ بینور، تاریک، مستنیر ۲. تاوان، خسارت، غرامت، مغرم
-
تابان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tābān ۱. تابنده؛ درخشان؛ روشن؛ روشناییدهنده.۲. (بن مضارع تاباندن) = تاباندن۱
-
تابان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارع تاباندن) tābān = تاباندن٢
-
تابان
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) روشن ، درخشان .
-
تابان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
agleam, bright, flashy, lustrous, shining, shiny
-
تابان
دیکشنری فارسی به عربی
حار , رائع , لامع , منير
-
واژههای مشابه
-
پل تابان
لغتنامه دهخدا
پل تابان . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام پلی بر آب مرغاب در خراسان قدیم . (حبیب السیر جزء 3 از ج 3 ص 260 و 293).
-
تابان کردن
لغتنامه دهخدا
تابان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . درخشان ساختن . نورانی ساختن . روشن کردن . تزلیخ . (منتهی الارب ) : گفت در گوش گل و خندانش کردگفت با لعل خوش و تابانش کرد.مولوی .
-
تابان گردیدن
لغتنامه دهخدا
تابان گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )درخشان شدن . روشن شدن : اکماد؛ تابان گردیدن جامه . لعب متن الفرس ؛ پشت اسب تابان گردید. (منتهی الارب ).
-
گلتابان
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol tābān) گل + تابان = دارای نور و روشنی ، درخشان ، روشن به مجاز زیباروی روشن روی.