تازه کند سیدلرلغتنامه دهخداتازه کند سیدلر. [ زَ ک َ دِ س َی ْ ی ِ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر است که در 18هزارگزی جنوب باختری مشکین شهر و 7هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر - اهر واقع است . جلگه ، معتدل
آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
دستگاه پسین توجه،دستگاه خلفی توجهposterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که امکان انتخاب یک شیء از میان دیگر اشیا را با توجه به ویژگیهای ادراکپذیر آن، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، فراهم میکند
دستگاه پیشین توجه،دستگاه قدامی توجهanterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که زمان و نحوة بهکارگیری ویژگیهای ادراکپذیر شیء، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، را بهمنظور انتخاب آن با هدفی خاص واپایش میکند
سیدلرلغتنامه دهخداسیدلر. [ س َی ْ ی ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 117 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</span
سیدلر بالالغتنامه دهخداسیدلر بالا. [ س َی ْ ی ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 117 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</
سیدلر دلیکانلولغتنامه دهخداسیدلر دلیکانلو. [ س َی ْ ی ِ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان گرمی بخش ترک شهرستان میانه . دارای 230 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، نخود، عدس ، بزرک . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
سیدلرلغتنامه دهخداسیدلر. [ س َی ْ ی ِ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. دارای 203 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
سیدلر اوچ تپهلغتنامه دهخداسیدلر اوچ تپه . [ س َی ْ ی ِ ل َ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . دارای 232 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
تازهفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کهنه] نو؛ جدید.۲. [مقابلِ پژمرده] [مجاز] شاداب؛ باطراوت.۳. (قید) اخیراً.۴. [قدیمی، مجاز] بارونق؛ باجلوه.۵. [قدیمی، مجاز] خرم؛ خوش؛ شادمان.⟨ تازهبهتازه: [عامیانه] چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید؛ نوبهنو.
تازهدیکشنری فارسی به انگلیسیcrisp, fresh, late, latter-day, maiden, mint , new, newfangled, novel, original, recent, scarcely, spick-and-span, strange, unprecedented, warm, young
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
تازه بتازهلغتنامه دهخداتازه بتازه .[ زَ / زِ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) چیزهای جدید پشت سرهم . (فرهنگ نظام ). نوبنو. بطور مجدد. مکرراً. (ناظم الاطباء). نوی و تازگی مکرر. بدون راه یافتن کهنگی .
روتازهلغتنامه دهخداروتازه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش : به شمس الدین محمد گفت برخیزبیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی .و رجوع به تازه رو شود. || مرحوم وحید دستگردی روتازه را
تر و تازهلغتنامه دهخداتر و تازه . [ ت َ رُ زَ / زِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ضد پژمرده . شاداب . سبز و خرم . خوش : روزگاری چنین تر و تازه نوبهاری چنین خوش و خرم . مسعودسعد.گر همی خواهی ترا نخلی کنندش