تاشلغتنامه دهخداتاش . (حرف ربط + ضمیر) (مخفف «تااش ») تا او را. (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). تا خود. (مؤید الفضلاء) : جوان تاش پیری نیاید به روی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.که بی خاک و آبش برآورده ام نگه کن بدو ت
تاشلغتنامه دهخداتاش . (اِ) کَلَف . (بحر الجواهر). کلف باشد که بر روی و اندام مردم پدید آید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء).کلف که بر روی بعض مردم پدید آید. (غیاث اللغات ). کلف که بر رو و اندام پدید آید. (آنندراج ) (انجمن آرا). خالهای کوچک سیاه رنگ که بر رو ظاهر میشو
تاشلغتنامه دهخداتاش . (اِخ ) (بکتاش ) غلام حارث بن کعب که با رابعةبنت کعب قزداری محبت داشته و حارث بعد از اطلاع هردو را کشته و حکایت این دو را مؤلف موزون کرده بکتاش نام نهاد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
تاشلغتنامه دهخداتاش . (اِخ ) ابوالعباس حسام الدوله . بقول تاریخ یمینی ، وی از ممالیک ابوجعفر عتبی بود و چون به آثار نجابت و انوار شهامت متحلی بود، ابوجعفر او را لایق خدمت منصوربن نوح دید و بتحفه پیش وی برد. آنگاه که ابوالحسین عبداﷲبن احمد عتبی وزارت نوح بن منصور یافت ، امیرحاجبی بزرگ به حسام
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
خشکِ تماسیtouch dryواژههای مصوب فرهنگستانویژگی پوششِ درحالخشکشدنی که سطح آن چسبناک نیست و اثر انگشت بر پوشش نمیماند
مالیات غیرمستقیمindirect taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که خریدار بابت خرید کالاها و خدمات پرداخت میکند
تاشرلغتنامه دهخداتاشر. [ ش ِ ] (اِخ ) خانه ای بسیار قدیمی در «اورلئانه » که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود.
تاشکللغتنامه دهخداتاشکل .[ ک ِ ] (اِ) آژخ . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری ). بالو. کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود.
تاشارلغتنامه دهخداتاشار. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 46هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 9هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . دارای 10تن سکنه
تاشارلغتنامه دهخداتاشار. (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع در 21هزارگزی شمال باختری ایذه ، کنار راه مالرو گل سیاه به ده سید نجف علی . کوهستانی ، معتدل ، دارای 170 تن سکنه میباشد. آب آن از چشمه و قنات ، محصولاتش غلات
خوجداشلغتنامه دهخداخوجداش . (معرب ، اِ) خواجه تاش . مأخوذ از خواجه تاش فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء).
بکتاشواژهنامه آزادبیگ تاش (بی تاش-بی تش ) - رئیس قوم تاش - قومی که در جنوب آذربایجان زندگی و حکومت داشتند- نام ده بزرگی در 15 کیلومتری میاندآب با حداقل یک هزار خانوار -منطقه ای حاصلخیز در دشت زرینه رود میاندوآب
تاشتمور اغلانلغتنامه دهخداتاشتمور اغلان . [ ت ِ اُ ] (اِخ ) از شاهزادگان چنگیزی نژاد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 450 و 527 و 532 شود.
تاشرلغتنامه دهخداتاشر. [ ش ِ ] (اِخ ) خانه ای بسیار قدیمی در «اورلئانه » که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود.
تاشکللغتنامه دهخداتاشکل .[ ک ِ ] (اِ) آژخ . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری ). بالو. کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود.
تاش آریغیلغتنامه دهخداتاش آریغی . (اِخ ) منزلی در چهارفرسخی شهر سبز. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 403 شود.
تاش دهلغتنامه دهخداتاش ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری مینودشت . کوهستانی ، معتدل و مالاریائی . دارای 80 تن سکنه و آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات و ا
دستاشلغتنامه دهخدادستاش . [ دَ ] (اِ مرکب ) بار و بسته ٔ هیزم و هیمه .(آنندراج ). دسته و بسته و پشتاره . (ناظم الاطباء).
خدای بردی تیمورتاشلغتنامه دهخداخدای بردی تیمورتاش . [ خ ُ ب ِ ت َ ] (اِخ ) وی اتابک میرزا عمرشیخ فرزند سلطان محمود است در حکومت فرغانه . توضیح آنکه چون سلطان ابوسعید گورکان بدست امیر حسین بیک شکسته شد، سلطان سعید را پسرانی بود که بعد از پدر بتخت نشستند. ابتدا سلطان احمد بسلطنت نشست و سپس سلطان محمود. این س
چوتاشلغتنامه دهخداچوتاش . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . دارای 388 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و انواع میوه ها است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
حاجی بکتاشلغتنامه دهخداحاجی بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزاریکی از مشاهیر اولیا موسوم به حاجی بکتاش ولی ، بدانجا است این قریه دارای <span class="hl" dir="ltr