تاموللغتنامه دهخداتامول . (اِ) برگی باشد برابر کف دست و بزرگتر و کوچکتر از کف دست نیز شود. (فرهنگ جهانگیری ). آن را در هندوستان با فوفل و آهک خورند. (برهان ) (ازفرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). و لبها را بدان سرخ سازند. (برهان ). و آن را تنبول و پان نیز گویند. (
تاموللغتنامه دهخداتامول . (اِخ ) گروه بت پرست هند جنوبی در مدرس و سیلان . قاموس الاعلام ترکی آرد: «نام قومی است در هندوستان و در کشور کرنت سکونت دارند و دارای زبان و خط مخصوصی میباشند».
ثامللغتنامه دهخداثامل . [ م ِ ] (ع ص ) شمشیری که از دیر صیقل نشده . || بلد ثامل ؛ ای یحمل المقام . (منتهی الارب ).
تاملدیکشنری عربی به فارسیتفکر کردن , درنظر داشتن , انديشيدن , انديشه کردن , قصد کردن , تدبير کردن , سربجيب تفکر فرو بردن , عبادت کردن , سنجيدن , تعمق کردن , سنجش
تأمللغتنامه دهخداتأمل . [ ت َ ءَم ْ م ُ ](ع مص ) نیک نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). نیک نگریستن در چیزی . (آنندراج ). نگاه کردن . (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). تفکر. (از
تامبوللغتنامه دهخداتامبول . (اِ) تامول است . (از آنندراج ). مأخوذ از هندی تانبول . (ناظم الاطباء). تَنبول . تَنبُل . برگ پان . رجوع به تامول و تانبول شود.
تنبللغتنامه دهخداتنبل . [ تَم ْ ب ُ ] (اِ) لغتی است در تامول و مذکور است در «ت م ل ». (منتهی الارب ). تانبول . (ناظم الاطباء). رجوع به تامول و تانبول شود.
تانبوللغتنامه دهخداتانبول . (اِ) گیاهی است به هند که آن را میجوند. (المنجد). تامول . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). تنبول . (فرهنگ نظام ). هو خمرالهند یمازج العقل قلیلاً. (منتهی الارب ). تامبول . تَنبُل . تنبول . تال . رجوع به تامول و دزی ج 1</span
توسلغتنامه دهخداتوس . (اِ) درختی است و در دره های فرعی رودخانه ٔ کرج است . نام این درخت دردره ٔ شهرستانک ، توس است و آن را سندر، غان ، غوش ، غوشه ، تیس و تامول نیز نامند . علمای گیاه شناسی پیش از پروفسور گااوبا، این درخت را در نباتات ایران نام نبرده اند و گااوبا، بار اول بیشه ای از آن در دره