تأرضلغتنامه دهخداتأرض . [ ت َ ءَرْ رُ ] (ع مص ) متصدی و متعرض کسی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن زمین را. || درنگی کردن . || آنقدر مالیدن گیاه که ممکن شودبریدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تاردلغتنامه دهخداتارد. (اِخ ) گابریل . جامعه شناس فرانسوی . وی در سال 1843 م . در «سارلا» متولد شد و چون یکی از صاحب منصبان وزارت دادگستری بود سالهای ممتد در مسقطالرأس خویش در امور قضایی و جرم شناسی به تحقیق و تتبع پرداخت . آنگاه بریاست آمار وزارت دادگستری ر
تارضاییلغتنامه دهخداتارضایی . [ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی ، از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
متأرضلغتنامه دهخدامتأرض . [ م ُ ت َ ءَرْ رِ ] (ع ص ) متصدی و متعرض . || لازم گیرنده ٔ زمین را. (آنندراج ). لازم گیرنده . (ناظم الاطباء). || گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج ). گیاه بریده شده و درو شده . || هر آنچه واقعشود. || [ هر آنچه ] دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظ
درنگ کردنلغتنامه دهخدادرنگ کردن . [ دِرَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پائیدن . دیر ماندن . مولیدن . فرغول . (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کردن . کوتاهی کردن . مسامحه کردن . بر جای ماندن . مبادرت به کاری نکردن . تأمل کردن . سوختن وقت . تأخیر کردن . طول دادن . در تعویق و تأخیر انداختن . (ناظم الاطباء). ابط
پیش آمدنلغتنامه دهخداپیش آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک آمدن . نزدیک شدن . تقدم . (منتهی الارب ). به حضور درآمدن . پیش روی آمدن . مقابل آمدن . اقبال . استقبال . (منتهی الارب ). جلو آمدن کسی یا چیزی را. به کسی یا چیزی نزدیک گشتن . نزدیک آمدن از جانب مقابل : عرض . (منتهی الارب ) (تاج المصادر).
متأرضلغتنامه دهخدامتأرض . [ م ُ ت َ ءَرْ رِ ] (ع ص ) متصدی و متعرض . || لازم گیرنده ٔ زمین را. (آنندراج ). لازم گیرنده . (ناظم الاطباء). || گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج ). گیاه بریده شده و درو شده . || هر آنچه واقعشود. || [ هر آنچه ] دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظ
مستأرضلغتنامه دهخدامستأرض . [ م ُ ت َءْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیراض : فسیل مستأرض ؛ نهال خرما که ریشه در زمین داشته باشد. (اقرب الموارد). نهال خرما که سر او بیخ در زمین رفته باشد، و اگر بر تنه ٔ مادر خود روید آن را راکب گویند. (منتهی الارب ). پاجوش خرما. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مت