تا اندازهایدیکشنری فارسی به انگلیسیfairly, half, part, partly, partway, passably, pretty, quite, rather, relatively, slightly, something, somewhat, what, middling
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تای تایلغتنامه دهخداتای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند
پیشنگری نبوغآمیزgenius forecastingواژههای مصوب فرهنگستانپیشنگریهای فردی نابغه در تصویر چشماندازهای آینده
insomuchدیکشنری انگلیسی به فارسیغیرممکن، از بس، از انجاییکه، به اندازهای که، چونکه، بنابر این، ازبسکه، چون، نظر به اینکه، تا انجاییکه، چون که
تالغتنامه دهخداتا. (ع حرف ) اسم اشاره است برای مفرد مونث . تثنیه ٔ آن «تان » و جمع آن «اولاء» است . گاهی «ها» تنبیه به اولش افزوده گردد چون : هاتا، هاتان ، هؤلاء. اگر در مخاطب استعمال شود به آخرش «ک » پیوندد مانند: تاک . تلک . تیک . فتحه دادن تاء «تلک » لغت ردیئی است . تثنیه ٔ آن با کاف بد
تالغتنامه دهخداتا. [ تَل ْ لا هَِ ] (ع سوگند) (از: ت + اﷲ) ت ، حرف قسم عربی است که در اول اﷲ درآید و آنرا جر دهد و در فارسی مرادف باﷲ، واﷲ، قسم بخدا، بخدا قسم ، سوگندی با خدای است ، و در تازی نیز معادل ایم اﷲ و هیم اﷲ است .
تالغتنامه دهخداتا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).گاهی در شماره کردن ب
تافرهنگ فارسی عمیدخمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.⟨ تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.⟨ تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.⟨ بد تا کردن: [عامیانه] بد رفتار کردن با کسی.&la
درتالغتنامه دهخدادرتا. [ دُ ] (اِخ ) ناحیه ای است از نواحی کوفه . در این مکان مردم کثیر و درخت خرمای بسیار بوده و فعلاً خرابست . (از معجم البلدان ).
درتالغتنامه دهخدادرتا. [ دُ ] (اِخ ) نام موضعی است در نزدیکی بغداد در نزدیکی قَطرَبﱡل . نصاری هم در همین مکان دیری دارند، و برخی آنرا درنا بانون ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
دزتالغتنامه دهخدادزتا. [ دِ زِ ] (اِ) نام حرفی از حروف یونانی که دز «dz» تلفظ می شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درسوتالغتنامه دهخدادرسوتا. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 70 هزارگزی شمال خاوری میناب و سر راه مالرو کهنوج - رودان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درسوتالغتنامه دهخدادرسوتا. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری کهنوج و هفت هزارگزی باختر راه فرعی کهنوج - میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).