تبخیرـ تعرق 1evapotranspirationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ترکیبی جدا شدن آب از سطح خاک و آب و گیاه و انتقال آن به جوّ
تبخرلغتنامه دهخداتبخر. [ ت َ ب َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) بخور کردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بخور کردن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خوش بوی کردن به بخور. (زوزنی ). خویشتن را بوی کردن به بخور. (تاج المصادر بیهقی ).
تبخیرلغتنامه دهخداتبخیر. [ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بخور کردن و بخور دادن . (ناظم الاطباء). خویشتن بوی کردن ببخور. (دهار): و بخّره و بخر علیه ؛ دخنه بالبخور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بخار انگیختن از چیزی . (فرهنگ نظام ). || بخار شدن . (ناظم الاطباء