تجمیدلغتنامه دهخداتجمید. [ ت َ ] (ع مص ) خواستن که بسته و فرسوده شود. (شرح قاموس ). فسردن و بسته شدن گرفتن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جَمَّدَ الماءُ؛ حاوَل َ ان یجمد. || جمد الهواءُ الماءَ؛ جعله یجمد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بسته و منجمد کردن چیزی . (فرهنگ نظام )
تزمتلغتنامه دهخداتزمت . [ ت َ زَم ْ م ُ ] (ع مص ) آهسته شدن .(تاج المصادر بیهقی ). آهستگی و وقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توقر. (اقرب الموارد). آهستگی در وقار. (از متن اللغة). سالمند و باوقار بودن . (از المنجد). و رجوع به توقر در همین لغت نامه شود.
انداءلغتنامه دهخداانداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَدی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصارة. (ابن البیطار در کلمه ٔ حصرم ) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" di
حجرالکحل الاسودلغتنامه دهخداحجرالکحل الاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ ک ُ لَل ْ اَ وَ ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: و یسمی الاثمد، و هو من حجارة الرصاص ترابی غلبت علیه الکبریتیة. و انواعه اربعة منها ثلاثة باصفهان و واحد بالاندلس بالمغرب من مدینة وادیاش جبل صغیر ینبع منه ماء رصاصی لایشربه احد. فاذا کان اسبوع فی السن
حاجی ترخانلغتنامه دهخداحاجی ترخان . [ ت َ ] (اِخ ) یا هشترخان (اِخ ) شهری از مملکت روسیه در اروپا کرسی ناحیتی بهمین نام واقع در جزیره ای از گنگباری (مجمعالجزائری ) که از دلتاهای ولگا (آتل ) تشکیل میشود در 45 هزارگزی مصب این رود ببحر خزر. دارای <span class="hl" dir=
متجمدلغتنامه دهخدامتجمد.[ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) افسرده و منجمد و بسته شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) (از فرهنگ جانسون ).
متجمددیکشنری عربی به فارسیيخ زده , بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده , يخي , پوشيده از يخ , بسيارسرد , خنک