خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحمید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تحمید
/tahmid/
معنی
حمد کردن؛ ستایش کردن؛ ستودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ستایش، ثناگویی، سپاسگویی
۲. ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن
۳. پسندیدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحمید
واژگان مترادف و متضاد
۱. ستایش، ثناگویی، سپاسگویی ۲. ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن ۳. پسندیدن
-
تحمید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahmid حمد کردن؛ ستایش کردن؛ ستودن.
-
تحمید
لغتنامه دهخدا
تحمید. [ ت َ ] (ع مص ) مبالغت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مبالغه ٔ حمد. (زوزنی ). نیک ستودن . (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نیک ستودن و پی درپی ستودن . (فرهنگ نظام ) : از سخای تو زبان همه کس بر تو جاری به ثنا و ...
-
تحمید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) ستودن ، ستایش کردن .
-
جستوجو در متن
-
تحیه
لغتنامه دهخدا
تحیه . [ ت َ حی ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) تحیت . تحیة. سلام و تعظیم و تواضع. (ناظم الاطباء) : محمد ابن اسماعیل کاهلی چو همنامان به تحمید و تحیه . سوزنی .رجوع به تحیت و تحیة شود.
-
تسبیح کردن
لغتنامه دهخدا
تسبیح کردن . [ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) خدا را به پاکی یاد کردن . صلات و ذکرو تحمید و تقدیس کردن خدا. تنزیه کردن : تسبیح می کنندش پیوسته در زیر این کبود و تنک چادر. ناصرخسرو.و ماهی چهل شبانه روز دهن بر هم ننهاد تا نفس یونس را نگیرد و با یونس تسبیح میکر...
-
صلاةکسوف
لغتنامه دهخدا
صلاةکسوف . [ ص َ ت ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نماز آفتاب گرفتن . نمازی که به هنگام گرفتن آفتاب خوانند و به هنگام گرفتن ماه و آمدن زلزله و هر مخوف آسمانی نیز. در ترجمه ٔ نهایه آمده : فریضه ٔ واجب است و روا نبود ترکش کردن بر هیچ حالی و مستحب است ...
-
تسلیخ
لغتنامه دهخدا
تسلیخ . [ ت َ ] (اِ) سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است .(برهان ) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه ، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوبدیل و ملقب به مجدالدین السجاوندی . عوفی در لباب الالباب در ذکر افاضل عراق (ج 1 ص 282) آرد: الامام الکبیر ملک الکلام مجدالدین احمدبن محمد ابی بدیل السجاوندی ، سلطان جهان علم وبیان و مالک اعنّه ٔ فضل و قاید ا...
-
اطناب
لغتنامه دهخدا
اطناب . [ اِ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد در غبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اطناب باد؛ بشدت وزیدن آن در غبار. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || پی یکدیگر رفتن شتران . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). رسیدن برخ...
-
عنوان
لغتنامه دهخدا
عنوان . [ ع ُن ْ / ع ِن ْ ] (ع اِ) سرنامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نشان و دیباچه ٔ نامه . (از اقرب الموارد). اصل آن عُنّان است ، از عن ّ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عُنْیان . عِنْیان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع ب...
-
تسبیح
لغتنامه دهخدا
تسبیح . [ ت َ ] (ع مص ) خدای را به پاکی یاد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). به پاکی یاد کردن و صفت کردن خدای را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). به پاکی خدا را یاد کردن . (غی...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 هَ .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عمیدالدین ، صاحب قصیده ٔ معروف اشکنوانیّه . وی از فضلاء عصر خود بود.و با امام فخر رازی معاصر...