تدارسلغتنامه دهخداتدارس . [ ت َ رُ ] (ع مص ) با هم درس خواندن . (زوزنی ). با هم درس خواندن کتاب : تدارسوه ُ حتی حفظوه ُ. تدارَس َ الکتاب َ و اِدّارسه ُ؛ ای درسه ُ و فی الحدیث : «تدارسوا القرآن »؛ ای اقرأوه ُو تعهدوه ُ لئلاتنسوه ُ. (اقرب الموارد). || سبق گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آ
تضارسلغتنامه دهخداتضارس . [ ت َ رُ ] (ع مص ) ناهموار آمدن بنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با یکدیگرخصومت ورزیدن و جنگ کردن قوم . (از اقرب الموارد).
متدارسلغتنامه دهخدامتدارس .[ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سبق گوینده باهم . (آنندراج ). هم درس و هم سبق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدارس شود.
ادانوشلغتنامه دهخداادانوش . [ اَ ] (اِخ ) نام مردی بود، مندارس (مدارس ، فرهنگ سروری و در نسخه ای تدارس ) او را بعذرا فرستاد که بَرِ وی باش ، عذرا چشم او بکند بخشم . (لغت فرس اسدی ). نام شخصی که برسالت و ایلچی گری پیش عذرا آمده بود و عذرا از قهر و خشم چشم او را به انگشت کند. (برهان قاطع) <span c
متدارسلغتنامه دهخدامتدارس .[ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سبق گوینده باهم . (آنندراج ). هم درس و هم سبق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدارس شود.