تدرجلغتنامه دهخداتدرج . [ ت َ دَرْ رُ ] (ع مص ) اندک اندک قریب گردیدن . (منتهی الارب ). اندک اندک نزدیک گردیدن . به تدریج پیش آمدن . (ناظم الاطباء). مرتبه مرتبه سوی چیزی پیش رفتن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پایه پایه بالا رفتن . (ناظم الاطباء).
تدرجلغتنامه دهخداتدرج . [ ت َ رُ ](معرب ، اِ) تَذرُج . ج ، تَدارِج . پرنده ای خوش نقش و نگار و بلنددم . (المنجد). دراج ، فارسی است که معرب شده و اصل آن تَدَرو است . (از المعرب جوالیقی ص 91). معرب از تذرو فارسی است ، و بترکی قرقاول و در تنکابن و مازندران تورنگ
تدرجفرهنگ فارسی عمید۱. کمکم و آهستهآهسته پیش رفتن؛ پایهپایه نزدیک شدن.۲. اندکاندک به سوی چیزی رفتن.
تدریجلغتنامه دهخداتدریج . [ ت َ ] (ع مص ) درنَوَردیدن . (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از المنجد). || پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بر کاری داشتن اندک اندک .(تاج المصادر بیهقی ). قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج . (م
تذرجلغتنامه دهخداتذرج . [ ت َ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب تذرو است و آن مرغی بود صحرائی شبیه به خروس . (برهان ). تَذْرُج . لغتی است در تَدْرُج . (از المنجد). رجوع به تدرج و تذرو و تورنگ و قرقاول شود.
تضرجلغتنامه دهخداتضرج . [ ت َ ض َرْ رُ ] (ع مص ) خون آلود شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آلوده شدن جامه و جز آن به خون . (از اقرب الموارد). || آراستن زن خود را. || شکفته شدن شکوفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منتشر درخش
تضریجلغتنامه دهخداتضریج . [ ت َ ] (ع مص ) فراخ و فروهشته کردن گریبان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت دوانیدن شتران را در غارت . || آراستن سخن و زینت دادن آن را. || رنگ سرخ کردن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || خون آلو
تذرجلغتنامه دهخداتذرج . [ ت َ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب تذرو است و آن مرغی بود صحرائی شبیه به خروس . (برهان ). تَذْرُج . لغتی است در تَدْرُج . (از المنجد). رجوع به تدرج و تذرو و تورنگ و قرقاول شود.
متدرجلغتنامه دهخدامتدرج . [ م ُ ت َ دَرْ رِ ] (ع ص ) آن که اندک اندک قریب گردد. (آنندراج ). آهسته آهسته و کم کم پیش رفته . (ناظم الاطباء). آن که آهسته و به تدریج پیش رود. و رجوع به تدرج شود.
مستدرجلغتنامه دهخدامستدرج . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استدراج . بنده ای که خداوند او را پس از صدور خطا نعمت دهد و او استغفار را فراموش کند،قال عمربن الخطاب : اللهم أعوذ بک أن أکون مستدرجاً. (اقرب الموارد) : گفت هر که از حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای