تذیللغتنامه دهخداتذیل . [ ت َ ذَی ْ ی ُ ] (ع مص ) خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || گستاخی کردن و میل نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گستاخی کردن در کلام بدون احتشام . (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). || سایه افکندن شاخ . (منتهی الار
تذییللغتنامه دهخداتذییل . [ت َذْ ] (ع مص ) درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چیزی را دامن چیزی کردن . (آنندراج ). || نوشتن در ذیل صحیفه علاوه بر آنچه در آن هست . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || (اِ) آنچه پس از تمام کردن کتابی در تکمیل یا توضیح آن نو
تذییلفرهنگ فارسی عمید۱. ذیل دادن؛ ذیلنویسی کردن؛ نوشتن مطلبی در پایین صفحۀ کتاب.۲. [قدیمی] دامندار کردن؛ جامه را درازدامن کردن.
تذییللغتنامه دهخداتذییل . [ت َذْ ] (ع مص ) درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چیزی را دامن چیزی کردن . (آنندراج ). || نوشتن در ذیل صحیفه علاوه بر آنچه در آن هست . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || (اِ) آنچه پس از تمام کردن کتابی در تکمیل یا توضیح آن نو
تذییلفرهنگ فارسی عمید۱. ذیل دادن؛ ذیلنویسی کردن؛ نوشتن مطلبی در پایین صفحۀ کتاب.۲. [قدیمی] دامندار کردن؛ جامه را درازدامن کردن.
تذییلفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) ا - دامن دار کردن . 2 - مطلبی را در پایین صفحة کتاب نوشتن .
درازدامنلغتنامه دهخدادرازدامن . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) درازدامان . که دامن دراز دارد. طویل الذیل . (دهار): رِفَّل رداء مُذَیَّل ؛ چادر درازدامن . طَبَّة؛ جامه ٔ پیش گشاده ٔ درازدامن . (منتهی الارب ). تذییل ؛ درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ).