تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متغیر گردیدن روی کسی از غضب و ترش رو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از غضب ترش رو شدن . (آنندراج ). تعبس . (اقرب الموارد) (المنجد): تربد وجه فلان . (منتهی الارب ). || میغناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) نام شهری است غیرمعلوم . (برهان ). نام شهری . (ناظم الاطباء). صاحب برهان گوید نام شهری است غیرمعلوم . فقیر گوید همانا ترمذ را به تصحیف تربد خوانده اند در این صورت معلوم است که شهر غیرمعلوم خواهد شد، ترمذ شهریست مشهور و معروف در ماوراءالنهر.... (انجمن آ
تربدفرهنگ فارسی عمیدگیاهی پایا، با ساقۀ پیچنده و برگهایی شبیه برگ لوبیا و گلهای آبیرنگ. ریشۀ آن به درازی ده سانتیمتر و به رنگ خاکستری یا قهوهای و مغزش سفید است. در معالجۀ رماتیسم و بیماریهای کلیه نافع است. در هند، مالزی، سیلان، و بعضی جزایر اقیانوسیه میروید.
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ُ ب ُ / ت ِ ب ِ ] (اِ) دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان ). نام دوایی مسهل ، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه ٔ مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء).
تربتلغتنامه دهخداتربت . [ ت ُ ب َ ] (ع اِ) خاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق خاک . (فرهنگ نظام ). تربة:بر آن تربت که بارد خشم ایزدبلا رویَد نبات از خاک مسنون . ناصرخسرو. || خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آ
تربثلغتنامه دهخداتربث . [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنگ کردن و بازایستادن . (آنندراج ). تمکث . (اقرب الموارد). تمکث و تباطؤ. (المنجد) : خدیو گیتی ستان را در اوقات تلبث در آن کشورو تربث در آن بوم و
تربضلغتنامه دهخداتربض . [ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) اندک اندک روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برخاستن مرد از جای خود و بعلت ضعف بی حرکت ماندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). اشکنه ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تربیدلغتنامه دهخداتربید. [ ت َ ] (ع مص ) پستان کردن گوسپند و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در ترمید. (منتهی الارب ). پدید گشتن پستان گوسپند پیش از نتاج و مشاهده شدن لمع سیاه و سفید در پستان آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ترمید.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ترمید شود
تربیضلغتنامه دهخداتربیض . [ ت َ ] (ع مص ) جای دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برقرار کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آنقدر آب در مشک کردن که قعر آن را بپوشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تربد زردلغتنامه دهخداتربد زرد. [ ت ِ ب ِ / ت ُ ب ُ دِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تخم گیاهی خاردار که جیرآهنگ گویند. (ناظم الاطباء).
جیلاهنکلغتنامه دهخداجیلاهنک . [ هََ ] (اِ) تخم تربد سیاه . || پوست ریشه ٔ آن و آن تربد زرد است . (از اقرب الموارد).
تربد زردلغتنامه دهخداتربد زرد. [ ت ِ ب ِ / ت ُ ب ُ دِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تخم گیاهی خاردار که جیرآهنگ گویند. (ناظم الاطباء).
متربدلغتنامه دهخدامتربد. [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) || (ص ) متغیر و ترشرو.(آنندراج ). زشتر و ترشرو. (ناظم الاطباء) : چنان تخلیطها کرد به اول که به درگاه آمد تا او را متربدگونه باز بایست گشت . (تاریخ بیهقی چ فی