ترشرویلغتنامه دهخداترشروی . [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (ص مرکب ) ترش رخساره ، کنایه از ناخوش و بیدماغ . (آنندراج ). ترشرو. عبوس : ما سیکی خوار نیک ، تازه رخ و صلحجوی تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی .منوچهری .<
ترشروییلغتنامه دهخداترشرویی . [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (حامص مرکب ) درهم کشیدگی روی و درشتی . (ناظم الاطباء). ترشروئی . بداخمی : نه بس شیرین شد این تلخ دوتاپشت چه شیرین کز ترشرویی مرا کشت . نظامی .از آن آت
ترشروییدیکشنری فارسی به انگلیسیacerbity, acrimony, crabbedness, crabbiness, dourness, grouch, grumpiness, moroseness, pet, sourness, surliness, tartness
کلاحلغتنامه دهخداکلاح . [ ک ُ ] (ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن . (از اقرب الموارد). روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
اشخاسلغتنامه دهخدااشخاس .[ اِ ] (ع مص ) غیبت کردن کسی را. || ترشروئی کردن در سخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تیموکلغتنامه دهخداتیموک . (اِ) عبوس است که آن ترشروئی کردن و اظهار کراهیت نمودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تندی و درشتی و سخت روئی و عبوس . (ناظم الاطباء).
صنبعةلغتنامه دهخداصنبعة. [ صَم ْ ب َ ع َ ] (ع اِمص ) ترنجیدگی . (منتهی الارب ). || (مص ) ترشروئی کردن بخیل وقت سؤال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).