ترق ترقلغتنامه دهخداترق ترق . [ ت ِ رِ ت ِ رِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز تیر سقف آنگاه که شروع به شکستن کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حکایت آواز برخورد دو چیز عموماً.
طریق طریقلغتنامه دهخداطریق طریق . [ طِرْ ری طِرْ ری ] (ع صوت مرکب ) بجای طرقواکه فعل امر است استعمال کنند. رجوع به طرقوا شود.
ترقی کردنلغتنامه دهخداترقی کردن . [ ت َ رَق ْ قی ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرجات عالی رسیدن و سرافراز گردیدن . بلند و بزرگ شدن : فلک سرسبزت ار سازد، مرید بید مجنون شوکه هرچند او ترقی می کند سر بر زمین دارد.محمودبیک فدائی (از آنندراج ).
قهوة تیرهبرشتdark-roasted coffeeواژههای مصوب فرهنگستانقهوهای که برشتن آن پس از ترق دوم متوقف میشود
قهوة روشنبرشتlight-roasted coffeeواژههای مصوب فرهنگستانقهوهای که برشتن آن پیش از نخستین ترق یا بلافاصله پس از آن متوقف میشود
قهوة میانبرشتmedium-roasted coffeeواژههای مصوب فرهنگستانقهوهای که درجة برشتن آن پیش از ترق دوم متوقف میشود
ترقcrack 1واژههای مصوب فرهنگستاننمودی صوتی براثر ترکیدن قهوه درطی فرایند برشتهکاری که نشانة مرحلهای از این فرایند است
خترقلغتنامه دهخداخترق . [ خ ُ رَ ] (اِ) بلغت رومی دوایی است که آنرا افسنتین خوانند و آن نوعی از بوی مادران باشد. (برهان قاطع) .
ممترقلغتنامه دهخداممترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) تیری که به شتاب از نشانه بگذرد. (ناظم الاطباء). تیر شتاب گذرنده از نشانه . (از منتهی الارب ). و رجوع به امتراق شود.
محترقلغتنامه دهخدامحترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتراق . سوخته شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ). آتش گرفته .
محترقلغتنامه دهخدامحترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سوزان . (ناظم الاطباء).- سودای محترق ؛ اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده : من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621).
مخترقلغتنامه دهخدامخترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع اِ) مهب باد و بادگذر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای وزیدن باد و بادگذر. (ناظم الاطباء). || دشت و بیابان . || هنگام و زمان حرکت و سیر. || جای حرکت و سیر. || محل عبور کشتی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود