تسلطلغتنامه دهخداتسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گماشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگماشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دست یافتن . (زوزنی ). بر کسی دست یافتن و غلبه کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غالب گشتن و چیره شدن . (ناظم الاطباء). غالب شدن و دست یافتن بر کسی باقوت و قدرت
تسلیطلغتنامه دهخداتسلیط. [ ت َ ] (ع مص ) برگماشتن . (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). برگماشتن کسی را بر کسی . (آنندراج ). || چیره گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || روان کردن حکم و قدرت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوت و قهر داد
تسلیتلغتنامه دهخداتسلیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تسلیة. اندوه وابردن . (مجمل اللغة). مأخوذ از تازی ، پند و نصیحتی که در بیرون کردن غم و اندوه از دل کسی گویند، ویژه چون آن کس مصیبت زده باشد. دلاسایی و خاطرنوازی و آسایش . (ناظم الاطباء). دلداری . اندوه بردن . غم زدایی . و رجوع به تسلی و تسلیة و تس
تصلیدلغتنامه دهخداتصلید. [ ت َ ] (ع مص ) نیک بخیل گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تصلیطلغتنامه دهخداتصلیط. [ ت َ ] (ع مص ) برگماشتن . لغتی است در تسلیط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
masteringدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط بر، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
masteredدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط یافته، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
چیره شدنفرهنگ مترادف و متضادفایق آمدن، پیروز شدن، مستولی شدن، تسلط یافتن، استیلایافتن، غلبه یافتن ≠ مغلوب شدن
تسلطلغتنامه دهخداتسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گماشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگماشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دست یافتن . (زوزنی ). بر کسی دست یافتن و غلبه کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غالب گشتن و چیره شدن . (ناظم الاطباء). غالب شدن و دست یافتن بر کسی باقوت و قدرت
تسلطدیکشنری فارسی به انگلیسیcommand, control, dominance, domination, government, grasp, hegemony, hold, predominance, reign, whip hand
متسلطلغتنامه دهخدامتسلط. [ م ُ ت َ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. (غیاث ).کسی که بروی دست یافته باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلط شود.
متسلطلغتنامه دهخدامتسلط. [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) بر کسی دست یابنده و غلبه کننده . (آنندراج ) (غیاث ). دست یابنده و غلبه کننده . (ناظم الاطباء) : کوه ها از متغلبان خالی شده و راهها از متسلطان ایمن گشته . (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص <
تسلطلغتنامه دهخداتسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گماشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگماشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دست یافتن . (زوزنی ). بر کسی دست یافتن و غلبه کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غالب گشتن و چیره شدن . (ناظم الاطباء). غالب شدن و دست یافتن بر کسی باقوت و قدرت