تشاجرلغتنامه دهخداتشاجر. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) با یکدیگر خلاف کردن . (زوزنی ) (دهار). منازعت و خلاف کردن دو گروه با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نزاع کردن دو کس با هم . (آنندراج ) (از متن اللغة). تخالف و تنازع قوم . بیکدیگر درآمدن آنان در نزاع بمانند اشتباک درختان . (از اقرب الموارد) (از
تشازرلغتنامه دهخداتشازر. [ ت َ زُ ] (ع مص ) همدیگر نظر کردن به دنبال چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همدیگر را بدنبال چشم نظر کردن (ناظم الاطباء). یکدیگر را بانظر عداوت و بغض نگریستن . (از متن اللغة). یکدیگر رابا گوشه ٔ چشم نگریستن . (از اقرب الموارد). یکدیگر با گوشه ٔ چشم با اعراض و غضب نگری
تسجیرلغتنامه دهخداتسجیر. [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن آب را (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پر کردن تنور از هیزم برای گرم کردن آن .(از اقرب الموارد) (از المنجد). || آتش افروختن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). و در قرآن است :</s
تشجیرلغتنامه دهخداتشجیر. [ ت َ ] (ع مص ) منقش کردن به درختان . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نقش کردن به صورت درخت و از اینجا است جامه ٔ مشجر. (آنندراج ). || درخت شدن گیاه . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || زراعت درخت کردن مکانی را و این مستحدث است . (از المنجد). || بالا
تشزرلغتنامه دهخداتشزر. [ ت َ ش َزْ زُ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آماده شدن برای جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آماده ٔ قتال شدن . (از اقرب الموارد).
متشاجرلغتنامه دهخدامتشاجر. [ م ُ ت َج ِ ] (ع ص ) منازعت و خلاف کننده با هم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). با هم دیگر مخالفت و منازعت کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاجر شود.
تعاکرلغتنامه دهخداتعاکر. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بر یکدیگر نیزه زدن قوم در پیکار و باهم درآمیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اختلاط و تشاجر قوم در خصومت . (از اقرب الموارد).
متشاجرلغتنامه دهخدامتشاجر. [ م ُ ت َج ِ ] (ع ص ) منازعت و خلاف کننده با هم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). با هم دیگر مخالفت و منازعت کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاجر شود.