تشدقلغتنامه دهخداتشدق . [ ت َ ش َدْ دُ ] (ع مص ) لب پیچیدن در شیوازبانی . (تاج المصادر بیهقی ). بتکلف فصاحت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || با کج کردن گوشه ٔ دهان مردمان را ریشخند کردن . (از المنجد). || بدون احتیاط و احترازگفتا
تسدیکلغتنامه دهخداتسدیک . [ ت َ ] (ع مص ) خنورهای خرما را بر همدیگر نهادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن سبدهای خرما. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
تصدقلغتنامه دهخداتصدق . [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) صدقه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صدقه کردن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخشیدن صدقه بر مسکینان : تصدق و لو بظلف محرق ؛ ای اعط صدقة و لو خسیسة کالظلف المحرق و لاترد السائل . (از ا
تصدیغلغتنامه دهخداتصدیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بر صدغ شتر داغ و نشان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متشدقلغتنامه دهخدامتشدق . [ م ُ ت َ ش َدْ دِ ] (ع ص ) به تکلف فصاحت نماینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کسی که به تکلف فصاحت می نماید. (ناظم الاطباء). || فسوس کننده مردم را. (منتهی الارب ). استهزاء کننده . (ذیل اقرب الموارد). منه الحدیث : ابغضکم الی الثرثارون المتشدقون . (ذی
تفقیعلغتنامه دهخداتفقیع. [ ت َ ] (ع مص ) به تکلف فصاحت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).تشدق در کلام . || سخن بی معنی گفتن . (از اقرب الموارد). || بانگ از انگشتان بیاوردن .(تاج المصادر بیهقی ). از انگشتان بانگ برآوردن به خمانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقر
تقعیرلغتنامه دهخداتقعیر. [ ت َ ] (ع مص ) دور درشدن در سخن . (زوزنی ). به مغ فروشدن . || لب پیچیدن در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به اقصای دهن سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)،یقال : قعر فی الکلام ؛ ای تشدق . (منتهی الارب ). || بانگ و
متشدقلغتنامه دهخدامتشدق . [ م ُ ت َ ش َدْ دِ ] (ع ص ) به تکلف فصاحت نماینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کسی که به تکلف فصاحت می نماید. (ناظم الاطباء). || فسوس کننده مردم را. (منتهی الارب ). استهزاء کننده . (ذیل اقرب الموارد). منه الحدیث : ابغضکم الی الثرثارون المتشدقون . (ذی