تصویرکشلغتنامه دهخداتصویرکش . [ ت َص ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) تصویرگر. مصور. (آنندراج ). صورتگر. نگارنده ٔ صورت ، که صورت کشد و شکل چیزی را نگارد : شوخ تصویرکشم جلوه ٔرنگین داردنقش پایش چو قلم صورت گلچین دارد.<p class="author"
تصویرگرلغتنامه دهخداتصویرگر. [ ت َص ْ گ َ ] (ص مرکب ) تصویرکش .مصور. (آنندراج ). و رجوع به تصویرکش و تصویر شود.
صورتکشلغتنامه دهخداصورتکش . [ رَ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) عکاس . مصور. تصویرکش : نمی بود اگر خامه از موی اوچه میکرد صورتکش روی او؟ ملاطغرا.رجوع به صورت کشیدن شود. (از آنندراج ).
کشلغتنامه دهخداکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فروکن