تغیللغتنامه دهخداتغیل . [ ت َ غ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) درهم پیچیده شاخ ، و سایه افکن شدن درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیارمال گردیدن قوم و بسیار انبوه گشتن آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تغوللغتنامه دهخداتغول . [ ت َ غ َوْ وُ ] (ع مص ) از حال بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوناگون شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنکر. (اقرب الموارد). || هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گمراه کردن : تغولتهم الغیلان
تیغاللغتنامه دهخداتیغال . (اِ) آشیان جانوران را گویند و به این معنی به جای حرف ثالث (غ )«خای » نقطه دار هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). آشیان جانوران . (ناظم الاطباء). || چیزی است دوایی ، شبیه به نمک و همچو ترنجبین بر خار می بندد و بعضی گویند آشیان کرمی است که بر بوته ٔ خار می سازد و
تغلقلغتنامه دهخداتغلق . [ ت ُ ل ُ ] (اِ) بمعنی سردار از لغات ترکی نوشته شد و نام پادشاهی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تغلالغتنامه دهخداتغلا. [ ت ِ غ َل ْ لا ] (از ع ، اِ) شدت عطش و اضطرابی که در بیمار، ویژه بیماری تب پیدا شود. (ناظم الاطباء).
تغلیقلغتنامه دهخداتغلیق . [ ت َ ] (ع مص ) در ببستن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بستن درها را؛ غلقت الابواب تغلیقاً شدد للکثرة و ربما قالوا غلقت الابواب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در بستن . (آنندراج ).
تغلبلغتنامه دهخداتغلب . [ ت َ غ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به چیرگی تمام دست یافتن به چیزی : تغلب علیه ؛ ای استولی علیه قهراً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به قهر استیلا یافتن بر بلادی . (از اقرب الموارد). غلبه کردن و چیره شدن . (غیاث اللغات ). زیردستی و چیرگی و استیلای بقهر. (ناظم الاطب
تغلبلغتنامه دهخداتغلب . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) ابن وائل بن قاسط. (از منتهی الارب ). و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 162 و الحلل السندسیه ج 1 ص 294 و المعرب جوالیقی ص
لیثلغتنامه دهخدالیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن فضل ، مکنی به ابن ترسل . والی قهستان و حاکم سیستان از جانب مأمون عباسی به سال 199 هَ . ق . صاحب تاریخ سیستان گوید: مأمون لیث بن فضل را که او را ابن ترسل گفتندی سیستان داد و او والی قهستان بود برادر خویش احمدبن الفضل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن الخطاب الخطابی بستی . مکنی به ابوسلیمان از اولاد زیدبن الخطاب برادر عمربن الخطاب . و این نسبت را ابوعبید هروی و ابومنصور ثعالبی دو شاگرد احمدگفته اند. و چنانکه عبدالرحمان بن عبدالجبار الفامی الهروی در تاریخ هراة خویش آورده است و د
تغلقلغتنامه دهخداتغلق . [ ت ُ ل ُ ] (اِ) بمعنی سردار از لغات ترکی نوشته شد و نام پادشاهی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تغلالغتنامه دهخداتغلا. [ ت ِ غ َل ْ لا ] (از ع ، اِ) شدت عطش و اضطرابی که در بیمار، ویژه بیماری تب پیدا شود. (ناظم الاطباء).
تغلیقلغتنامه دهخداتغلیق . [ ت َ ] (ع مص ) در ببستن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بستن درها را؛ غلقت الابواب تغلیقاً شدد للکثرة و ربما قالوا غلقت الابواب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در بستن . (آنندراج ).
تغلق شاهلغتنامه دهخداتغلق شاه . [ ت َ ل َ / ل ُ ] (اِخ ) (... اول ) غیاث الدین اولین از سلاطین تغلقیه ٔ هند که از 720 تا 725 هَ . ق . حکومت داشت و رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام ترجمه ٔ اقبال ص
تغلق شاهلغتنامه دهخداتغلق شاه . [ ت َل َ / ل ُ ] (اِخ ) (... ثانی ) چهارمین از سلاطین تغلقیه ٔ هند که از 790 تا 791 هَ . ق . حکومت داشت و رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام ترجمه ٔ اقبال ص <span cl
مستغللغتنامه دهخدامستغل . [ م ُ ت َ غ ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغلال . غله آوردن خواهنده . || مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گیرنده ٔ غله از مستغلات . (اقرب الموارد). رجوع به استغلال شود.
مستغللغتنامه دهخدامستغل . [ م ُ ت َغ َل ل ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال .ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات . (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای
مشتغللغتنامه دهخدامشتغل . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) مشغول شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز سودای جانان به جان مشتغل ...در این مصراع به معنی مشغول شونده است ... (از غیاث ) (از آنندراج ). سرگرم . مشغول : چو دشمن به دشمن شود مش
مشتغللغتنامه دهخدامشتغل . [ م ُ ت َ غ ِ / م ُ ت َ غ َ ] (ع ص ) باکار. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ). باکار و مشغول . (ناظم الاطباء)
اشتغلدیکشنری عربی به فارسیبفعاليت واداشتن , بکار انداختن , گرداندن , اداره کردن , راه انداختن , داير بودن , عمل جراحي کردن , مستعفي شدن , کناره گرفتن , تفويض کردن , استعفا دادن از , دست کشيدن