موجباتلغتنامه دهخداموجبات . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موجبة. اسباب . (ناظم الاطباء). علل . علتها. سببها. عوامل . بواعث . باعثها: دولت باید موجبات آسایش ملت را فراهم کند.
مجاباتلغتنامه دهخدامجابات . [ م ُ ] (ع اِ) سخنهای جواب داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || به اصطلاح ، شاعری شعر موزون سازد و دیگری از روی امتحان جواب آن گوید و آن سه قسم است : اگر مجیب در درجه ٔاعلی است آن را تنبیه گویند و اگر ادنی است متابعت و تتبع و اگر متساوی الدرجه است جواب نام گذارند. (آنند
تنشزداییdétente 1واژههای مصوب فرهنگستانتلاش برای از میان بردن موجبات برخورد نظامی بین دو یا چند کشور
مزاحم شدنفرهنگ مترادف و متضادزحمتدادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمتافزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایهزحمت شدن، تصدیع دادن