تقلبلغتنامه دهخداتقلب . [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگردیدن . (زوزنی ). ورگردیدن . (تاج المصادر
تقلیبلغتنامه دهخداتقلیب . [ ت َ ] (ع مص ) نیک بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باژگونه کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خفته از احوال دنیا ر
تکلیبلغتنامه دهخداتکلیب . [ ت َ ] (ع مص ) سگ داری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). || سگ را تعلیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سگ را شکار آموختن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). تربیت و تعلیم کردن سگ را برای شکار. (ناظم
تقلبدیکشنری عربی به فارسینوسان داشتن , روي امواج بالا وپايين رفتن , ثابت نبودن , موج زدن , بي ثبات بودن
تقلبلغتنامه دهخداتقلب . [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگردیدن . (زوزنی ). ورگردیدن . (تاج المصادر
تقلبدیکشنری عربی به فارسینوسان داشتن , روي امواج بالا وپايين رفتن , ثابت نبودن , موج زدن , بي ثبات بودن
تقلبفرهنگ فارسی عمید۱. در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن.۲. نادرستی و دغلی.۳. [قدیمی] برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.
تقلبadulterationواژههای مصوب فرهنگستانافزودن موادی به مواد غذایی یا جایگزین کردن ترکیباتی از آنها با ترکیباتی نازلتر برای کاهش هزینۀ تولید و فریب دادن مصرفکننده
متقلبلغتنامه دهخدامتقلب . [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بازگشته . (ناظم الاطباء). || بی ثبات و دیگرگون شونده : اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر). || از این پهلو بآن پهلو گردنده <span c
تقلبلغتنامه دهخداتقلب . [ ت َ ق َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگردیدن . (زوزنی ). ورگردیدن . (تاج المصادر
متقلبدیکشنری عربی به فارسیشطرنجي , پيچازي , داراي تحولا ت , پرشکاف , اندکي متلا طم , متغيرودستخوش تغيير وتبديل , متلون , دمدمي , بي ثبات , بي وفا
تقلبدیکشنری عربی به فارسینوسان داشتن , روي امواج بالا وپايين رفتن , ثابت نبودن , موج زدن , بي ثبات بودن