تلقین کردنلغتنامه دهخداتلقین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلیم کردن و پند دادن . (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن . کسی را به چیزی معتقد کردن : بازیگر است این فلک گردان امروز کرد ملعبه تلقینم . ناصرخسرو.مر جا
تلقین کردندیکشنری فارسی به انگلیسیdrum, impregnate, inculcate, indoctrinate, inseminate, persuade, suggest
تلقنلغتنامه دهخداتلقن . [ ت َ ل َق ْ ق ُ ] (ع مص )دریافتن و واگرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمشافهه گرفتن چیزی را از دهان . فارابی گوید: تلقن الکلام ؛ اخذه ُ و تمکن منه ُ. (اقرب الموارد).
تلقینلغتنامه دهخداتلقین . [ ت َ] (ع مص ) فهمانیدن و تفهیم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی . (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل . (آنندراج ) <span class="hl
تلقینفرهنگ فارسی عمید۱. باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری.۲. القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است.۳. (تصوف) آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند.۴. تعلیم؛ آموختن.
تلقین گفتنلغتنامه دهخداتلقین گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) آنچه پس از دفن کردن مرده از مسائل دینی در سر گور او گویند. (ناظم الاطباء). تلقین کردن . رجوع به تلقین و ماده ٔ قبل شود.
تلقینلغتنامه دهخداتلقین . [ ت َ] (ع مص ) فهمانیدن و تفهیم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی . (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل . (آنندراج ) <span class="hl
تلقینفرهنگ فارسی عمید۱. باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری.۲. القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است.۳. (تصوف) آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند.۴. تعلیم؛ آموختن.
تلقینلغتنامه دهخداتلقین . [ ت َ] (ع مص ) فهمانیدن و تفهیم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی . (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل . (آنندراج ) <span class="hl
تلقینفرهنگ فارسی عمید۱. باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری.۲. القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است.۳. (تصوف) آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند.۴. تعلیم؛ آموختن.