تمغالغتنامه دهخداتمغا. [ ت َ ] (مغولی ، اِ) در ترکی بمعنی نشان و مهر و داغ که بر ران اسب و غیره نهند. (غیاث اللغات ). داغی که بر ران اسب یا دیگر مواشی کنند گویا آنهم مهر است . (آنندراج ). داغی که بر ران اسب و دیگر ستور نهند. (ناظم الاطباء). نشان و داغی که بر اسب نهند. (شرفنامه ٔ منیری ) <span
تمغافرهنگ فارسی عمید۱. مُهر و اثر مُهری که پادشاهان مغول به فرمانها میزدند.۲. داغ یا مُهری که بر ران چهارپایان، بهویژه اسب، میزدند؛ نشان؛ علامت.۳. در دورۀ ایلخانان مغول و صفوی، مالیات راهداری و عوارضی که در راهها و دروازهها از کالاهای بازرگانی میگرفتند.
تمغافرهنگ فارسی معین(تَ) [ مغ . ] (اِ.) 1 - مُهر، داغ . 2 - مهری که در قدیم پادشاهان مغول به فرمان های خود می زده اند. 3 - باج ، خراج .
تمغاچیلغتنامه دهخداتمغاچی . [ ت َ ] (مغولی - ترکی ، ص مرکب )آنکه محصول راهداری ستاند. (آنندراج ). کسی که از اجناس باج گرفته و بر آنها مهر زند. محصل باج و خراج . باج گیر. (ناظم الاطباء). کسی که از جانب کوتوال براجناس مهر کرده محصول و باج آن گیرد. (غیاث اللغات ) : روزی عجو
تمغاچیفرهنگ فارسی عمیددر دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول باجوخراج که کالایی را پس از گرفتن باجوخراج آن مُهر و علامت مخصوص میزد.
طمغالغتنامه دهخداطمغا. [ طَ ] (مغولی ، اِ) نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود : ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538).
طمغاچلغتنامه دهخداطمغاچ . [ طَ ] (اِخ ) نام ولایتی از ترکستان . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : چگل را زلف برطمغاچ بندم طراز شوشتر بر چاچ بندم . نظامی .این کلمه ظاهراً همان طمغاج است یا طفقاج . بدین دو کلمه رجوع شود.
آل تمغالغتنامه دهخداآل تمغا. [ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: آل فارسی ، سرخ + تمغا ، خاتم ) مُهر با مرکّب سرخ که سلاطین مغول بر یرلیغها می نهاده اند. و آن را «آل » تنها نیزمیگفته اند. || فرمان زرنشان : نبشتند فرمان نهادند آل که آن است نقش خجسته بفال . <p class=
تمغاچیلغتنامه دهخداتمغاچی . [ ت َ ] (مغولی - ترکی ، ص مرکب )آنکه محصول راهداری ستاند. (آنندراج ). کسی که از اجناس باج گرفته و بر آنها مهر زند. محصل باج و خراج . باج گیر. (ناظم الاطباء). کسی که از جانب کوتوال براجناس مهر کرده محصول و باج آن گیرد. (غیاث اللغات ) : روزی عجو
تمغاچیفرهنگ فارسی عمیددر دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول باجوخراج که کالایی را پس از گرفتن باجوخراج آن مُهر و علامت مخصوص میزد.
آل تمغالغتنامه دهخداآل تمغا. [ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: آل فارسی ، سرخ + تمغا ، خاتم ) مُهر با مرکّب سرخ که سلاطین مغول بر یرلیغها می نهاده اند. و آن را «آل » تنها نیزمیگفته اند. || فرمان زرنشان : نبشتند فرمان نهادند آل که آن است نقش خجسته بفال . <p class=
ال طمغیلغتنامه دهخداال طمغی . [ اَ طَ غا ] (ترکی ، اِ مرکب ) یا آل طمغی یا آل طمغا و یا آل تمغا. بمعنی علامت سرخ . در رحله ٔ ابن بطوطه بفتح همزه آمده است . رجوع به آل تمغا و آل طمغی شود.
طمغالغتنامه دهخداطمغا. [ طَ ] (مغولی ، اِ) نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود : ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538).
نشانفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرم، امارت، رمز، علامت، مدال، نشانه، نشانی ۲. آیه، اثر، رد، رگه ۳. انگ، تمغا، داغ، نقش ۴. آماج، تیر، هدف ۵. سراغ
تمغا زدنلغتنامه دهخداتمغا زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح ارباب دفاتر ایران دریدن گوشه ٔ فرد را گویند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : تأثیر، مگو از نظر افتاده ٔ یارم تمغا نزند ناظر شه باطله بسیار. محسن تأثیر (از بهار عجم ) (آنندراج ).
تمغا کردنلغتنامه دهخداتمغا کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح شعرا مکرر بستن مضمون خود بود و اگر از غیری باشد دزدی یا ابتذال است و این از آن جهت است که گویا مهر خود می کند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : هیچ فرقی در میان رخش گلگون تو نیست این همان معنی بود گویا که
تمغاچیلغتنامه دهخداتمغاچی . [ ت َ ] (مغولی - ترکی ، ص مرکب )آنکه محصول راهداری ستاند. (آنندراج ). کسی که از اجناس باج گرفته و بر آنها مهر زند. محصل باج و خراج . باج گیر. (ناظم الاطباء). کسی که از جانب کوتوال براجناس مهر کرده محصول و باج آن گیرد. (غیاث اللغات ) : روزی عجو
تمغاچیفرهنگ فارسی عمیددر دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول باجوخراج که کالایی را پس از گرفتن باجوخراج آن مُهر و علامت مخصوص میزد.
قراتمغالغتنامه دهخداقراتمغا. [ ق َ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) تمغای سیاه . مهرخان که بامرکب سیاه به پای فرامین و احکام مینهادند. مهر مخصوصی بوده است : چهار امیر را... معین فرموده و هر یک را قراتمغائی علیحده داده تا چون یرلیغ را تمغا زنندبر ظهر آن نهند. (تاریخ غازان چ انگلستان ص <span class="hl" dir
آل تمغالغتنامه دهخداآل تمغا. [ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: آل فارسی ، سرخ + تمغا ، خاتم ) مُهر با مرکّب سرخ که سلاطین مغول بر یرلیغها می نهاده اند. و آن را «آل » تنها نیزمیگفته اند. || فرمان زرنشان : نبشتند فرمان نهادند آل که آن است نقش خجسته بفال . <p class=