تمینلغتنامه دهخداتمین . [ ت ِ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔشهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تمینلغتنامه دهخداتمین . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان است . این دهستان از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است و در حدود 5000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
ثمنلغتنامه دهخداثمن . [ ث ُ ] (ع اِ) هشت یک . || سه تسو. || هشتم حصه . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ): ثمن الدایره ؛ هشت یک دایره . ج ، اثمان .
تمگینلغتنامه دهخداتمگین . [ ت َ ] (ص مرکب ) مبتلا به علت تم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از تم (بیماری چشم )+گین (پساوند)، چشم با غشاوه : دانست که سینه ٔ غمگینم و با دیده ٔ تمگینم . (خواجه عبداﷲ انصاری ). رجوع به تم شود.
تمنلغتنامه دهخداتمن . [ ت َ م َ ] (اِ) میغ را گویند و آن بخاری باشد تاریک ملاصق بر روی زمین و به عربی ضباب خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). میغ و ضباب . (ناظم الاطباء).
تمنلغتنامه دهخداتمن . [ ت ُ م َ ] (ترکی - مغولی ، اِ)ده هزار... (غیاث اللغات ). مأخوذ از ترکی ده هزار ومبلغ ده قران . (ناظم الاطباء). رجوع به تومان شود.
تمیندانیلغتنامه دهخداتمیندانی . [ ت َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سرحدی بلوچستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 96). رجوع به تمین شود.
کل کردلغتنامه دهخداکل کرد. [ ک َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ملنگ تارلغتنامه دهخداملنگ تار. [ م َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
شاه کوهلغتنامه دهخداشاه کوه . (اِخ ) دهی از دهستان تمین بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان . دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و ذرت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دب آبادلغتنامه دهخدادب آباد. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان . در 19هزارگزی جنوب باختری میرجاوه . کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . با 45 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
تمیندانیلغتنامه دهخداتمیندانی . [ ت َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سرحدی بلوچستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 96). رجوع به تمین شود.
شستمینلغتنامه دهخداشستمین . [ ش َ ت ُ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) شستم . صفت توصیفی عددی ، چیزی که در مرتبه ٔ شصت واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شستم و شصتمین شود.
شصتمینلغتنامه دهخداشصتمین . [ ش َ ت ُ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) شصتم . چیزی که در مرتبه ٔ شصت واقع شود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شصتم و شصت شود.
هفتمینلغتنامه دهخداهفتمین . [ هََ ت ُ ] (ص نسبی ، اِ) هفتم : به مدح تو سخن من به هفتمین گردون رسید بی رسن از چاه هفتصدبازی .سوزنی .
رستمینلغتنامه دهخدارستمین . [ رُ ت َ ] (اِ) گیاهی که تازه روییده باشد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 25) : خورد رستمین از زمین آب و خاک کند همچو خود هرچه را خورد پاک . اس