تهویللغتنامه دهخداتهویل . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را بترسانیدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به خراسان هیچ دل مشغول نیست و این از بهر تهویل نبشتم تا مخالفان آن دیار ت
تحویللغتنامه دهخداتحویل . [ ت َح ْ ] (ع مص ) مُحال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تحویل چیزی به کسی ؛ برگرداندن آن . (اق
تحوللغتنامه دهخداتحول . [ ت َ ح َوْ وُ] (ع مص ) تَحَیﱡل . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). از جای به جای شدن . (تاج المصادر بیهقی ). از جایی به جایی شدن . (دهار). برگشتن از جایی به جای دیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انتقال از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). منتقل
تهوللغتنامه دهخداتهول . [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) چشم زخم رسانیدن خواستن بر مال کسی . || ترسانیدن شتر را بدانچه خود را در صورت گرگ نمائی به وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به شگفت آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هائل شدن مرد. (از اقرب ا
ثعوللغتنامه دهخداثعول . [ ث َ ] (ع ص ، اِ) ناقه و جز آن که بالای پستانش پستان زائدکوچک باشد یا پستانش سر دیگر دارد و آن عیب است . || کتیبه ٔ ثعول ؛ لشکری پر از حشو و توابع.
تخیلاتلغتنامه دهخداتخیلات . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ](ع اِ) ج ِ تخیل . در نفایس الفنون آرد: و آن قضایایی بود که تأثیر کنند در نفس یا انبساطی یا انقباضی یا تسهیل امری یا تهویل یا تعظیم یا تحقیر آن (که مبادی شعر است ). رجوع به شعر شود. || موهومات و چیزهای موهومی و خیالی و توهمی . (ناظم الاطباء).
تهاویللغتنامه دهخداتهاویل . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تهویل ؛یعنی کارهای ترساننده . || رنگهای گوناگون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنگهای مختلف از سرخ و زرد و سبز. (از اقرب الموارد). || آرایش نگارها و تصویرها و پیرایه ها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحدآ
هولةلغتنامه دهخداهولة. [ ل َ ] (ع اِمص ) خویشتن بینی . (منتهی الارب ). عُجب . (اقرب الموارد). || ناز. (منتهی الارب ). || (ص ) زن که به شگفت اندازد از حسن خود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) آتش که به وی سوگند خورند وآن در جاهلیت بوده است . (منتهی الارب ). آتش تهویل و آن آتشی است که در
ترسانیدنلغتنامه دهخداترسانیدن . [ت َ دَ ] (مص ) خائف کردن و سبب ترسیدن شدن . وعده ٔ بددادن و خوف و بیم وارد آوردن . (ناظم الاطباء). ترساندن . تهدید کردن . بیم کردن . تحذیر. هراسانیدن . اخافه .ارهاب . اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب . بیم دادن . تخویف . تهویل : زن درحال رقعتی نبش
نارالتهویللغتنامه دهخدانارالتهویل . [ رُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) آتشی که اعراب جاهلیت می افروختند و در آن نمک می افکندند و در برابر آن سوگند می خوردند و با هم پیمان می بستند. (از المنجد).