آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
توجیلغتنامه دهخداتوجی . [ ت َوْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به تَوَّج ، که جائی است در مرز فارس . (سمعانی ). رجوع به تَوَّج شود.
توجیلغتنامه دهخداتوجی . [ ت َ وَج ْ جی ] (ع مص ) سوده سم گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : انه لیتوجی فی مشیته . (اقرب الموارد).
توجیلغتنامه دهخداتوجی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) خشک یافتن چاه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). وجّاء الرکیة توجیئاً؛ وجدها وَجْاءَةً، ای لا خیر فیها لانقطاع مائها. (اقرب الموارد).
توزیلغتنامه دهخداتوزی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) توزئة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استوار بستن ،چیزی را در ظرفی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرکردن خنور و مشک را. || افکندن ناقه ، سوار خود را. || به هر سوگند، سوگند دادن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). به همه ٔ مع
توزیلغتنامه دهخداتوزی . [ ت َ ] (اِخ ) ابن ندیم او را ثوری ضبط کرده ولی در اسماء المؤلفین ج 1 ستون 440 توزی آمده است . رجوع به ثوری ، عبداﷲبن محمدبن ... شود.
توزیدنلغتنامه دهخداتوزیدن . [ دَ ] (مص ) همان توختن مذکور است . (آنندراج ). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد. || به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن . || کشیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء). || گستردن . || آشکار نمودن . (ناظم الاطباء). || گزاردن و ادا نمودن . (برهان ). ادا نمودن . (ناظم الاطباء)
توزیرلغتنامه دهخداتوزیر. [ ت َ ] (ع مص ) به دروغ بر ذمه ٔ کسی گناه بستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به وزر شود.
توزیعلغتنامه دهخداتوزیع. [ ت َ ](ع مص ) وابخشیدن چیزی میان گروهی . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پخش کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بخش کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تقسیم کردن : وزع توزیعاً؛ تقسیم کرد آن را. (ناظم الاطباء). قسمت کردن بین کسان . (از اقرب الموارد) <span class="hl
maliceدیکشنری انگلیسی به فارسیبدبختی، کینه توزی، بدخواهی، عناد، بدجنسی، بداندیشی، نفرت، قصد سوء، خبی، عمد
ابویعلیلغتنامه دهخداابویعلی . [ اَ بو ی َ ؟ ] (اِخ ) محمدبن الصلت تَوَّزی ، و تَوَّز دهی است بفارس . محدث است .
اشتردلیلغتنامه دهخدااشتردلی . [ اُ ت ُ دِ ] (حامص مرکب ) شتردلی . کینه وری . کینه توزی . || وحشت داشتن . ترسو بودن .
توزيعدیکشنری عربی به فارسیگردش , دوران , انتشار , جريان , دوران خون , رواج , پول رايج , تيراژ(روزنامه يامجله) , پخش , توزيع , تقسيم , اعطا , تقدير , وضع احکام ديني در هر دوره و عصر , عدم شمول