توسنگلغتنامه دهخداتوسنگ . [ س َ ] (اِ) قناعت است ، که راضی بودن باشد بر آنچه میسرگردد و ترک حرص نمودن . (برهان ) (آنندراج ). قناعت و عدم حرص و رضای به چیزی کم و اندک . (ناظم الاطباء).
توسنیلغتنامه دهخداتوسنی . [ ت َ / تُو س َ ] (حامص ) معاندت و سرکشی و گردنکشی . (ناظم الاطباء). سرکشی . عصیان .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). تندی . ناآرامی : رای موافق و نیت و اعتقاد اوازروزگار توسن ، برداشت توسنی . <p class="auth
توسنیفرهنگ فارسی عمیدسرکشی؛ نافرمانی: ◻︎ توسنی کردم، ندانستم همی / کز کشیدن تنگتر گردد کمند (رابعه بنت کعب: شاعران بیدیوان: ۷۴).
توسنی کردنلغتنامه دهخداتوسنی کردن . [ ت َ / تُو س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرکشی کردن . تندی و ناآرامی کردن : توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سخت تر گردد کمان .آغاجی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 374).