توپ بستنلغتنامه دهخداتوپ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان . رجوع به توپ بندی شود.
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
بازدهی تا سررسیدyield to maturityواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین سالانۀ بازدهی اوراق قرضهای که سرمایهگذار، تا سررسید، آنها را نگه میدارد
پرداخت کرایه تا محلcarriage paid toواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که برطبق آن فروشنده کرایة حمل را تا محل تعیینشده پرداخت میکند اختـ . پک تام CPT
روکشکاری طوقهتاطوقهbead-to-bead retreadingواژههای مصوب فرهنگستانسابزنی کامل رویه و دیواره و قرار دادن رویه و دیوارۀ جدید
به توپ بستنلغتنامه دهخدابه توپ بستن . [ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جائی یا چیزی راهدف توپ قرار دادن : محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست ؛ یعنی آنجا را با توپ خراب و ویران کرد. || کسی را بر دهانه ٔ توپ بستن و توپ را آتش کردن ، چنانکه محکوم پاره پاره شود. و رجوع به توپ شود.
بمباردمانلغتنامه دهخدابمباردمان . [ ب ُ دُ ] (فرانسوی ، اِ) به توپ بستن . پرتاب کردن گلوله از توپ یا بمب بر موضعی . بمباران . و رجوع به بمباران شود.
توپ بندیلغتنامه دهخداتوپ بندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بمباران (بمباردمان ). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توپ بستن .رجوع به همین کلمه و توپ و دیگر ترکیبهای آن شود.
حشمت نظاملغتنامه دهخداحشمت نظام . [ ح ِ م َ ن ِ ] (اِخ ) یکی از آزادیخواهان صدر مشروطه که در واقعه ٔ به توپ بستن مجلس بدست محمدعلی شاه اسیر گردید و عکس وی در میان 22 تن گروه اسیران که در تاریخ مشروطه ٔ کسروی ص 662 چاپ شده است شمار
تخریب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت دن، ازبیخ و بنبرافکندن، باخاک یکسان کردن، ازآبادی انداختن▼، له کردن، هموارکردن، انداختن فروریختن، سرنگون کردن، وارونه کردن بمب انداختن، شلیککردن، بهتوپ بستن، تیر انداختن منفجرکردن، منهدم کردن، خُرد کردن، شکستن از نوی انداختن، معیوب کردن، داغان کردن، آسیب زدن تلف کردن، ضایعکردن، هدردادن
ممتازالدولهلغتنامه دهخداممتازالدوله . [ م ُ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) میرزا اسماعیل خان ، ملقب به ممتازالدوله . به سال 1295 هَ . ق . در تبریز ولادت یافت . تحصیلاتش را در همان شهر تمام کرد. معاون وزارت خارجه و وزارت مالیه و رئیس مجلس و چند بار وزیر شد. پس از آنکه احتشام ا
توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م . ایجاد کرده اند لیکن میر مح
توپفرهنگ فارسی عمید۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافتهای دور: توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعهگیری، توپ ساحلی، توپ دریایی، توپ هواپیمازنی.⟨ توپ زدن:
توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م . ایجاد کرده اند لیکن میر مح
توپ توپلغتنامه دهخداتوپ توپ . (ق مرکب ) بمعنی فوج فوج یعنی بسیار. (غیاث اللغات ). || بسته بسته ،چون : توپ توپ پارچه . توپ توپ سنجاق . توپ توپ سوزن ؛ بمعنی فراوان پارچه و سنجاق و سوزن . رجوع به توپ شود.
خزانه ٔ توپلغتنامه دهخداخزانه ٔ توپ . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جایی از توپ که در آن گلوله ٔ توپ را برای انداختن قرار می دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).