ثقافلغتنامه دهخداثقاف . [ ث ِ ] (ع اِ) آنچه نیزه و تیر را بدان راست کنند. || قالب نیزه . ج ، ثُقُف . || شکلی است از اشکال رمل . || ثفف ؛ یعنی مخاصمت و جدال . و فی الحدیث اذا ملک اثنا عشر من بنی عمروبن کعب کان الثقف و الثقاف الی ان تقوم الساعة؛ یعنی الخصام و الجدال .
تکافلغتنامه دهخداتکاف . [ ت َ ] (اِخ ) دهی به خوزستان ودهی به نیشابور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ازقرای نیشابور است . ابوالحسن بیهقی گوید این لفظ تکاب است یعنی تَک ِ آب و آن عبارتست از گودالی که آب درآن جمع می شود و گوید تکاب الگه ای است در خاک نیشابور که دارالحکومه ٔ آن نُوزآباد (بوی
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره ٔ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان ). همان تکاب است . (از شرفنامه ٔ منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). زم
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِخ ) (تنگ ...) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِخ ) روستایی است از ولایت گنجه ، چنانکه حکیم سنائی گفته : داشت زالی به روستای تکاومهستی نام دختری و سه گاو.(انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به تگاو شود.
ثقافتلغتنامه دهخداثقافت . [ ث َ ف َ ] (ع مص ) ثقف . ثَقَف . زیرکی . زیرک و سبک روح و چست و چالاک گردیدن . زیرک و استاد شدن . || سخت استوار شدن .
مثقفلغتنامه دهخدامثقف . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آنکه نیزه راست کند. (مهذب الاسماء). آنکه راست کند نیزه را به ثِقاف و ثقاف آنچه نیزه و تیر را به وی راست کنند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تثقیفلغتنامه دهخداتثقیف . [ ت َ ](ع مص ) راست کردن نیزه . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). راست کردن نیزه را به ثقاف . (ازقطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تعلیم و تهذیب و تلطیف کودک را. (قطر المحیط).
تسمیحلغتنامه دهخداتسمیح . [ ت َ ] (ع مص ) نرم رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسان رفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). || راست کردن نیزه . (تاج المصادر بیهقی ). راست کردن نیزه به ثقاف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || شتابی ک
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و ساختن اشیاء بکار برند. خش
ثقافتلغتنامه دهخداثقافت . [ ث َ ف َ ] (ع مص ) ثقف . ثَقَف . زیرکی . زیرک و سبک روح و چست و چالاک گردیدن . زیرک و استاد شدن . || سخت استوار شدن .
اثقافلغتنامه دهخدااثقاف . [ اِ ] (ع مص ) مساوی و مماثل کردن : اُثْقِفْتُه ُ (مجهولاً)؛ مساوی و مماثل کرده شد بهر من .