جابجا کردنلغتنامه دهخداجابجا کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )چیزی را از جائی بجائی دیگر نهادن . نقل : هرگاه یکی از صندلیها را دست خارجی جابجا میکرد تناسب همه ٔ آنها بهم میخورد. (سایه روشن هدایت ص 14). || در جنگل شناسی . نهال را از جائی بجائی
جابجالغتنامه دهخداجابجا. [ ب ِ] (ق مرکب ) فوراً. درحال . فی الفور. || (اِ) مکان بمکان . محل به محل . نقطه بنقطه : من شده چون عنکبوت از پی آن دربدربانگ کشیده چو سار از پی این جابجا. خاقانی .آن حکیم خارچین استاد بوددست میزدجابجا م
supplantingدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین کردن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن، جابجا شدن، جابجا کردن، تعویض کردن
supplantدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین کردن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن، جابجا شدن، جابجا کردن، تعویض کردن
supplantedدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین شد، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن، جابجا شدن، جابجا کردن، تعویض کردن
supplantsدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین کردن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن، جابجا شدن، جابجا کردن، تعویض کردن
جابجالغتنامه دهخداجابجا. [ ب ِ] (ق مرکب ) فوراً. درحال . فی الفور. || (اِ) مکان بمکان . محل به محل . نقطه بنقطه : من شده چون عنکبوت از پی آن دربدربانگ کشیده چو سار از پی این جابجا. خاقانی .آن حکیم خارچین استاد بوددست میزدجابجا م
جابجالغتنامه دهخداجابجا. [ ب ِ] (ق مرکب ) فوراً. درحال . فی الفور. || (اِ) مکان بمکان . محل به محل . نقطه بنقطه : من شده چون عنکبوت از پی آن دربدربانگ کشیده چو سار از پی این جابجا. خاقانی .آن حکیم خارچین استاد بوددست میزدجابجا م