جداکردهلغتنامه دهخداجداکرده . [ ج ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) منفصل و گسیخته شده . || دورشده . || منفک . || ممتاز. || مفروز. مفروق . || جداشده .
فرزةلغتنامه دهخدافرزة. [ ف ِ زَ ] (ع اِ) پاره ٔ جداکرده از چیزی . (منتهی الارب ). قطعه ای از آنچه برکنده شده است . ج ، اَفراز، فُروز. (از اقرب الموارد از التاج ).
قطاعةلغتنامه دهخداقطاعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) پاره ٔ جداکرده از چیزی . || آنچه از بریدن افتد. || پاره ٔ جداشده از ادیم خاصه . || لقمه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
روبر کردنلغتنامه دهخداروبر کردن . [ ب ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح خیاطی ) بریدن از روی جامه ای یا الگویی و غیره . بریدن جامه ای از قطعات جداکرده ٔ جامه ای دیگر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روبر شود.