جرم سماويدیکشنری عربی به فارسیجسم کروي , گوي , عالم , احاطه کردن , بدور چيزي گشتن , بدور مدار معيني گشتن , کروي شدن
زرملغتنامه دهخدازرم . [ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی بدهان گذاشتن ، قرار دادن در دهان آورده است . رجوع به همین کتاب ج 1 ص 589 شود.
زرملغتنامه دهخدازرم . [ زَ ] (اِ) پیر فرتوت را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). و در مؤید زربان (به بای موحده ) گفته . (فرهنگ رشیدی ). پیر بود. (اوبهی ). پهلوی «زرمان » (پیری ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : انگست چو زرمان تهی از عشق گران است
زرملغتنامه دهخدازرم . [ زَ ] (اِخ ) رودی که در دجله می ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جرملغتنامه دهخداجرم . [ ج ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارم ؛ درونده و فراهم آورنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع بجارم شود.
جرملغتنامه دهخداجرم . [ ج َ ] (اِخ ) نام بطنی از طائفه ٔ طی است . (منتهی الارب ). مؤلف صبح الاعشی آرد: بطنی است از قبیله طی بدین نام و نسب ، بنوثعلبةبن عمروبن غوث بن طی . حمدانی گوید: «جرم نام مادر اوست که بتغلیب نام خود وی گردیده است و اینان همان طائفه جرم اند که در بلاد غزه از بلادشام سکو
جرملغتنامه دهخداجرم . [ ] (اِخ ) ابن کهلان . از علمای انساب یمن بود. رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 395 شود.
جرملغتنامه دهخداجرم . [ ] (اِخ ) قصبه ای است از توابع طوس و در پای آن قلعه و چند پاره دیه است که از توابع آن است . (نزهة القلوب ج 3 ص 151).
متجرملغتنامه دهخدامتجرم . [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] (ع ص ) شب گذشته و تمام گردیده . (آنندراج ). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته . (ناظم الاطباء). || دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج ). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده . || فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود.
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) حول مجرم ؛ سال تمام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). سال تمام و کامل . (ناظم الاطباء).
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) آن که تمام می کند سال را. || بیرون آینده از چیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ رِ ] (اِخ ) مرتضی قلی بیگ بن سلطان حسن شاملو، از رؤسای عشایر ترک بود و در شعر و موسیقی و خطاطی دست داشت . وی به هندوستان مسافرت کرد و به 1020 هَ . ق . در همانجا درگذشت . به حکم وصیت او دیوانش بوسیله ٔ تقی اوحدی جمع و تدوین گردید
مجرملغتنامه دهخدامجرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) گناهکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گنه کار. اثیم . آثم . بزهکار. بزه مند. مذنب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انه من یأت ربه مجرماً فان له جهنم لایموت فیها و لایحیی . (قرآن 74/20</sp