جهللغتنامه دهخداجهل . [ ج َ ] (ع مص ) نادان شدن . (تاج المصادربیهقی ). نادان بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد علم . (اقرب الموارد). نادانستن . (آنندراج ). || نادان نمودن خود را. (منتهی الارب ). تسافُه . (اقرب الموارد از اساس اللغة). نادانی کردن . (دهار). || (اِمص ) نادانی . (منتهی ال
جهللغتنامه دهخداجهل . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود. || ج ِ جَهول .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَهول شود.
جهللغتنامه دهخداجهل . [ ج ُهَْ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود.
جهللغتنامه دهخداجهل .[ ج ُ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جاهل شود. || ج ِ جَهول .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَهول شود.
تزييفدیکشنری عربی به فارسیجعلي , قلب , بدلي , جعل کردن , تحريف , تزوير , جعل اسناد , امضاء سازي , سند , سند جعلي
دروغگوییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط م] دروغگویی، دروغپردازی دروغ، سقم، کذب، چاخان، لاف، مجعولات، اکاذیب، سخن ناراست، خلاف حقیقت حرامزادگی، نادرستی عهدشکنی، پیمانشکنی، نقضعهد، خیانت، نامردی گواهی (شهادت)دروغ، جعل اسناد، امضای ساختگی وعدۀدروغ، بادهوا، وعدۀ سرخرمن، در باغ سبز (نشان دادن)، وعدۀ خلاف، فریب اشکِ تمساح
جعللغتنامه دهخداجعل . [ ج َ ](ع اِ) خرمابن نر. (منتهی الارب ). || خرمابن سخت کوتاه . (مهذب الاسماء). واحد آن جعلة میشود.
جعللغتنامه دهخداجعل . [ ج َ ع َ ] (ع اِمص ) کوتاهی و فربهی . || ستیزه . (منتهی الارب ). || (مص ) گوگال ناک گردیدن آب . بسیار شدن گوگال در آب . گوگالهای مرده پدیدار گشتن در آب . (ناظم الاطباء). || (اِ) جریمه . جریمه ٔ نقدی . (دزی ).
جعللغتنامه دهخداجعل . [ ج ِ / ج َ ع ِ ] (ع ص ) آب گوگال ناک . آب آلوده به گوگال . آبی که گوگال در آن مرده باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جعللغتنامه دهخداجعل . [ ج ُ ] (ع اِ) مزدی که برای کننده ٔکاری قرار میدهند. (تعریفات جرجانی ). پایمزد. (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مزدی که قرار دهند. آنچه بنهند با کسی مزد کار او را. مزد که با مزدور نهاده باشند. رشوت و پایمزد. دستمزد. مزد. ج ، اَجعال : من شاعر حلیمم
جعللغتنامه دهخداجعل . [ ج ُ ع َ ] (ع اِ) گوگال . کشتک . گشتک . سرگین غلطان که جانوری است سیاه و پردار از نوع مغطی الجناح و دارای دو زوج بال . زوج فوقانی که در پرش حیوان مدخلیتی چندان ندارد جهت محافظت زوج تحتانی خلق شده که مخصوص به پرش است . ج ، جِعلان . (ناظم الاطباء). خبزدوک . (شرفنامه ٔ من
حسین جعللغتنامه دهخداحسین جعل . [ ح ُ س َ ن ِ ج ُ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم معروف به جعل الکاغذی متکلم بود. تولد و وفات او را ابن ندیم (308-399 هَ . ق .) آورده و در الوافی (289-<span class=
حباجعللغتنامه دهخداحباجعل . [ ح َ ج ُ ع َ ] (ع اِ) بازی ایست کودکان عرب را، و آن چنان است که کودک سر خویش برزمین نهد آنگاه بر پشت برگردد. کله معلق . در عراق این بازی را «ابوجعل » (تشبیه به جانور معروف ) گویند.
مجعللغتنامه دهخدامجعل . [ م َ ع َ ] (ع مص ) کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کردن چیزی . جعل [ ج َ / ج ُ ] . و رجوع به جعل شود. || ساختن . (از منتهی الارب ).
مجعللغتنامه دهخدامجعل . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) اداکننده ٔ مزد. (ناظم الاطباء). مزد دهنده . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || آنکه فرود آرد دیگ پایه را به دستمال . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ماء مجعل ، آب کوکال ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نا
مستجعللغتنامه دهخدامستجعل .[ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجعال . ماده سگ گشن خواه . (منتهی الارب ). رجوع به استجعال شود.