لغتنامه دهخدا
جلف . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) سفیه و خودسر و بی باک . (برهان ). مرد درشت گول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرومایه و احمق . (فرهنگ نظام ). || جفاکننده . (فرهنگ نظام ). ج ، اجلاف . || خم . (منتهی الارب ). || خم تهی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نصف زیرین خم شکسته . (